يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
میزدی حرف و من
محو آن چهرهی زیبا و قشنگِت بودم،
و نمیدانستم
ساقی چشم تو آرام و مُدام
باده
|
|
|
|
|
یک روز در انتظار دلی آرام
در کوچه های شهر پریشانیم
هر چه میگذشت می دیدیم
که چقدر پوچ و بی جانیم
|
|
|
|
|
چه فرقی میکند در گور باشم
و یا همواره لال و کور باشم
زمانیکه خدا هم رفتنی شد
چرا من بنده ی دستور
|
|
|
|
|
راویام یک التماس ناروای حال لنگ
|
|
|
|
|
بیتاب تر از رگبار
بسانِ سیلی مرگبار
|
|
|
|
|
در آن چشمان زیبایت دو دنیا عشق می بینم
|
|
|
|
|
در عجب این پرنده در قفس
خود به آرزوی پرواز هیچوقت به جان خود ندید
|
|
|
|
|
گفت از سرم افتاده ای
باید کنی خود چاره ای!!!
|
|
|
|
|
من خاری هستم؛
بالای کوهِ آدوین
|
|
|
|
|
بعد تو کابوس دیدم، رنگی از رویا نبود
|
|
|
|
|
لبم کبود تب شده، خضاب تر نمی شود"
شبم سیاهِ غم زده ،عذاب تر نمی شود*
چگونه فکر کرده ای، مریض تو
|
|
|
|
|
عمر خوشی های دلم همواره کوتاه است
|
|
|
|
|
خراب کن پل های پشت سرت را
|
|
|
|
|
یک عمر نشد از قفس غم شوم آغاز
|
|
|
|
|
بیــــدل؛
غزل:
من هیچ نمی دانم من...
|
|
|
|
|
سالار رضایت شده این قلب تهمتن
|
|
|
|
|
✍️تصنیف سرا: م.مدهوش
(❣️Everheart)
🎧 دکلمه : بانو هستی احمدی🌸
|
|
|
|
|
امشب پهن کرده ام
سجاده ی بغضم را...
|
|
|
|
|
که گفته قسمت ما بوده در خزان باشیم
|
|
|
|
|
بی تو ابری شدم و هوای باران دارم
دلبسته ی کویت شدم و چشم به یاران دارم
شرمنده رویت شده آیینه و من
|
|
|
|
|
شب و موسیقی باران، چه احساس دل انگیز
دلم را می برد با خود، صفای باد پاییزی
|
|
|
|
|
مرا با تو خطر کردن از این دنیا گذر کردن
نمی ترسم از آن و او چرا باید سفر کردن
من از غم ها نمی ن
|
|
|
|
|
در خاطرم از تو آیه دارم ای عشق
|
|
|
|
|
ای شاخه خشکیده تنهای بهار که به نامی بدی نام برایت گذرند
|
|
|
|
|
در وقت سحر، نسیم صبحگاهی به باده ما آمد
از یار خبر آورد و بوی عشق افشاند
آن صبح که خورشید بنهاد ب
|
|
|
|
|
🌼 تا بدیدی بهتری از من، تو برفتی بی صدا🌼
🌼هر چه من اصرار کردم، تو نکردی اعتنا🌼
|
|
|
|
|
یک لحظه بیا روان شناست باشم
با حس جدا، روان شناست باشم
...
|
|
|
|
|
عروس حجله ی عشق است دختر احمد
|
|
|
|
|
بر دستانم داغ
بر رخسارم
آتشی از شوق
بر خاطراتم
خطی از پیغام دوست
بر آستین پیراهنم
نقشی از دس
|
|
|
|
|
میان این تابلوی بسیار موهوم ،
حالیم نشد زین طرح انتزاعی
|
|
|
|
|
امشب مرا سر به هوا کردی و رفتی
|
|
|
|
|
می شکند
در گلوی شهر
بغض پوسیده ی شب!
|
|
|
|
|
فرایندعشق
چه زیبا بر دل من می نشیند طعم لبخندت
مبارک باد با طعم عسل این گونه پیوندت
...
|
|
|
|
|
ابر بارنده به دریا میرفت
اشک چشم تر ما بود
که به یغما میرفت
فصل پوسیدن برگ
بود پاییز هزار رنگ
|
|
|
|
|
گرهی کور پر از دغدغه فرداییم
|
|
|
|
|
هرگز کسی نداد بدین سان نشان بورس /
گویی که لقمه است جهان در دهان بورس
|
|
|
|
|
حس گناهم میدهی کز خود گریزانم کنی
هم بشکنی قلب مرا درخود تو ویرانم کنی
غافل ازین هستی که من غر
|
|
|
|
|
و دُرست...
درد من و تو،
و دُرست...
جنگ ما و شما
|
|
|
|
|
یاد آن خوبی ز من هرگز نرفتش تا ابد
کم نهادی تا به یک بودن، کنم یک از دوصد
|
|
|
|
|
خدا کند
تنهایی، مرا "بی تو" باور نکند...
|
|
|
|
|
بهار در بهار را نگاره ای
شکفته ام بدون استخاره ای
|
|
|
|
|
تو فروردین زیبای بــــــــهاری
تورا نتوان شمردن بی شماری
وجودت گرم و ناز است و محبت
توتابستا ن
|
|
|
|
|
همیشه غرق در لبخند بودم /
برای مادرم دلبند بودم...
|
|
|
|
|
کودکی که،
در درونم رشد میکند
دستهایت را
بهانه دارد!
لیلا_طیبی (صحرا)
|
|
|
|
|
من همان شب هستم، شب تنها شب بي کس شب سرد
|
|
|
|
|
هیچ کس تنهایی او را درک نکرد
تا تنها برود
|
|
|
|
|
منورالفکر
************************************
مایی که مدام در پی حق بودیم
روز و شب خود به عشق
|
|
|
|
|
به کوه بیستون سوگند ..
به فرهادی که دل بر طره دلدار بسپارد ..
به مجنونی که بر محراب جانان رک
|
|
|
|
|
گلی از محبّت به حاصل نشیند
که بلبل از عطرش به محفل نشیند
رسد مژده وقتی که در فصل باران
نگارم بی
|
|
|
|
|
بسی درحیرتم از تاس اقبال
بسی محزون یکی خوشنخت وخوشحال
|
|
|
|
|
تبِ واژه ها:
سوختن؛
قَلـــم، وَرق دوباره تَب....
|
|
|
|
|
رقص قلمت زیباست ای شاعر بارانی
|
|
|
|
|
تو را با ما سر سازش به شرط سوختن های مداوم بود
|
|
|
|
|
می درّاند نور
پرده ی مخمل دو چشمانم را
|
|
|
|
|
بود زندگی
پلی آسمانی
به بال بلندی
که پیوسته تاعرش جاری ست
|
|
|
|
|
شکوفه های گیلاس ،
همچون یه شعر گیراست
|
|
|
|
|
همه را در فرار می بینم
طنز را برقرار می بینم
|
|
|
|
|
تو خود مبارکی و رزق بی حساب جواد
|
|
|
|
|
نیمه شب ها با خودم وقتی که خلوت می کنم
غربتم را با شبم اینگونه قسمت می کنم
|
|
|
|
|
هفت غم
از هفت مسیر...
حمله کردند!
|
|
|
|
|
گرپروانه به دورشمع میگردد،نداندعاقبتش تباهی ست
تن دهدبه آغوش شمع،دمی که جز سوختن راهی نیست
گر پروا
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |