گرپروانه به دورشمع میگردد،نداندعاقبتش تباهی ست
تن دهدبه آغوش شمع،دمی که جز سوختن راهی نیست
گر پروانه به دور شمع چرخید و چرخید
شاید در آن ظلمت شب جز نور شمع ندید
شمع هم خیال کرده پروانه عاشق اوست
تاکه آمد در آغوشش کشد پروانه سوخت
یا اینکه پروانه میخواست یار شمع شود
تا در زمره عاشقان نامدار دنیا ،جمع شود
نمیدانست هرچه به دور شمع بگردد، ندارد ثمری
خود راروی شعله انداخت وقتی دید، ندارد اثری
شاید پروانه منتظر بود تا شعله خاموش شود
آنگاه که چنین شد، باشمع هم آغوش شود
یا آنقدر پر میزنم تا شعلهاش خاموش کنم
وانگه شمع را از عشق خویش مدهوش کنم
شایدهم وقتی دید شمع کم کم آب میشود
دلش به حال شمع سوخته،بیتاب میشود
حالش خراب و وجدانش در عذاب میشود
رفته اشکهای شمع را پاک کند کباب میشود
یا شاید از شوق تمنای آغوش شمع سرشار بود
بیچاره بیخبر از اینکه سوختن در ذات نار بود
دورش گشت و خواست شمع را در آغوش بگیرد
پروانه شاید میدانست با حُرمِ شعلهاش بمیرد
شاید همچنان که عاشقی در ذات پروانه بود
کار شمع سوزاندن عشق وعاشق دیوانه بود
درودبرشما