جمعه ۷ دی
|
|
تو را یکروز می بینم که می آیی ملاقاتم
گلابی انگبین در دست داری بهر سوغاتم...
|
|
|
|
|
زندگی را چه علاجی که کنارم نیستی
همه دارم و اما تو که یارم نیستی
|
|
|
|
|
حاجات خویش را تو از فاطمه بگیر ....
|
|
|
|
|
گرمی دست تو جان داد به خاک قطبی
|
|
|
|
|
من دیروز درمسجد دنیا ،
به سَحَر اقتدا کردم
|
|
|
|
|
آسمان ابری و غزل آلود
چشم ها بی قرار و سرگردان
می برد با خودش مرا بی شک
حس زیبای صبح کوهستان
|
|
|
|
|
به نام نامی ام ابیها
به نام نامی بانو ثریا
به نام آنکه هستی را رقم زد
به نام آنکه سرمستی را قلم
|
|
|
|
|
از خالق گل دماغ میخواهد باز
|
|
|
|
|
قران ز بر ندانم حتی به یک روایت
اما به زندگانی می دارمش اطاعت
|
|
|
|
|
«دیدار ما تصور یک بی نهایت است»
کل معادلات جهان را بهم بزن
|
|
|
|
|
دیشب ز درد پلک زمین لحظه ای نخُفت
در سوگ فاطمه ، ز علی ناله ها شنفت
|
|
|
|
|
اهل غم ياخجي بيلر، كي نئچه ساعت دي گئجه🥀🖤
|
|
|
|
|
فارغ از مالیم و ناچیزیم در چشمِ کسان
|
|
|
|
|
شده که درد شوی از همه عالم ببری
شده که چشم به در خیره شوی خواب روی
شده هر شب ز فراغش غم دنیا بکشی
|
|
|
|
|
تا کجا اینگونه بیتاب و شتابان می روی
|
|
|
|
|
اسبی که شیهه میزند از پشت این سکوت
فواره میشود که دلم سرنگون شود...
|
|
|
|
|
اگر امشب، شب مهتاب نباشد چه کنم
غزلم زمزمهی خواب نباشد چه کنم
اگر از دوریِ پاییز و غروبِ دریا،
|
|
|
|
|
شدم یک برگ پاییزی که با شاخه گلاویزست!
به خاک افتادنم قطعی و این لحنی غمانگیزست!
|
|
|
|
|
بارها توبه کردم ؛
برحذر باشم
از نغمه و ترنمت
|
|
|
|
|
می نهم دل در کف چشم خمار دیگری
|
|
|
|
|
درد افتادن برگ بار گرانیست پاییز؟
بی خبر!برگ در آغوش خدا افتاده
|
|
|
|
|
🩷تو ای شبنم، تو ای باران🩷
🩷تو بخشیدی مرا آسان🩷
|
|
|
|
|
شمعی به غم نشسته و پروانه می رود
حیف از گلی که پرپر از این خانه می رود
|
|
|
|
|
به منِ خسته ز خود رخصت دیدار بده
|
|
|
|
|
مثلِ یه فاحشه رقصیدیم
وسطِ جمعی از مترسک ها
|
|
|
|
|
من پدر یک دوم زمین را کشته ام
|
|
|
|
|
توبیخ نکن این دل شیدا شده ت را تقدیر چنین خواست
|
|
|
|
|
رسیدم برلب رودی که بجای آب درآن ،
خونها روان بود
|
|
|
|
|
لا اله گویی سرآغاز شکست بتکده ست
ذکر الاالله سرانجامش رکوع درمیکده ست
هرکه الا الله به پیش آورد ز
|
|
|
|
|
تقدیم به مولا علی و اولادپاک و مطهرش
|
|
|
|
|
به تاریخ که نگاه می کنم
بهمن در خونم فواره می زند
|
|
|
|
|
کفتر تیز پرم ، از قفس آزاد نشد
مفسدِ شهرِ دلم ، عاقبت اعدام نشد
|
|
|
|
|
تو پاییزی و خوش نقشی به برگ و باد میمانی
تو آن نوری که در شبها چراغِ خانه افشانی
|
|
|
|
|
کجان اون مدعی های عدالت/ببین دنیا شده مهدِ شرارت
|
|
|
|
|
ببخشید فضا کم بود
برای آرایش
|
|
|
|
|
منم مجنون،تو کم لیلا
منم دلخون،توٲم حاشا
|
|
|
|
|
اگر چه خانه دل از غم تو ویران است
برای تو وطنم جان سپردن آسان است
|
|
|
|
|
گشت عالم شاد از تو من اسیرِ غم هنوز
کرد عالم ترکِ غم، در ما غمِ عالم هنوز
|
|
|
|
|
من یک مترسکم
در کشتزار خاک و خس هرزه پروران
از جنس چوب وحشت و ترس و بندگی
لال و خموش و کور و کرم
|
|
|
|
|
در این روزگار فانی تا میتوانی دلش را بدست آور…
|
|
|
|
|
باران دوباره شور باریدن گرفته وا کن آغوشت
|
|
|
|
|
دلیل مرگ باور شد ؛ شکستن های تکراری
|
|
|
|
|
پرسه دیگه خسته شده ز پرسه هام
خلسه دیگه خسته شده ز خلسه هام
|
|
|
|
|
شاعر که «رِند» باشد
گاهی خودش را به صاعقه می زند!
|
|
|
|
|
گفتی مرا که بخوانم ای دل ربای دل
|
|
|
|
|
دلم میل بیابان کرده امشب
هوای باد و باران کرده امشب
ضمانت کن مرا آقای خوبم
دلم قصد خراسان کرده ام
|
|
|
|
|
دولت چه طلب دارد از جان ۴۰cc !؟
|
|
|
|
|
و لبخندی که ترک بر می دارد دیوار ، لبخندت عاشقانه بود.
چشمهایم لبخندت را دید ولی دیو نابود گر عشق ر
|
|
|
|
|
دور کن ...؟
گفتم ای دل سادگی رادرخوت محصورکن
ازجدایی دم مزن؛ کمتر مرا مغرور کن
باخبر باش عمر
|
|
|
|
|
رفت اما عطر او جا مانده در این واژه ها
|
|
|
|
|
تو تقویمم بهاری نیست
فقط سوز زمستونه
|
|
|
|
|
تا زلفِ بید در کف ِ بادِ خزانی است
|
|
|
|
|
به میلادم که نزدیکم دوباره
اگه پاییزه غرقِ خون بزاره
جهان آبستن ققنوس میشم
قضاوت کن، دلم بیتو
|
|
|
|
|
دستهای من غربت را نمی شناسند...
|
|
|
|
|
زنی را می شناسم در غبار دوردست خاطره گاهی
|
|
|
|
|
نخواهم من دگر گنج دو دنیا را
سرای پر گهر ، کنج مصفا را
مرا بس آتشی در ظلمت و سرما
|
|
|
|
|
گله از فرشتگان
باید رفت از این زمین هیاهووپچ پچ
باید رفت از این زمین پر فریب
باید از این کابوس گ
|
|
|
|
|
بگاه نوشت سرشت آدمیان
ببست مرا عهد به مهر ورزیدن
|
|
|
|
|
شد دفترم سیاه به مشق نستعلیق عشق
|
|
|
مجموع ۱۲۸۶۵۶ پست فعال در ۱۶۰۹ صفحه |