پنجشنبه ۳ خرداد
|
|
من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم...
به سان برگ پائیزی
فسرده
مرده ام
زردم!
|
|
|
|
|
از مسيحا نفسى
در پندار
خانه اى ساخته ام.....
|
|
|
|
|
عشق بی منت تو با دلِ من دمساز است
|
|
|
|
|
چشم هایت تا نگاهی در نگاهم می کند
|
|
|
|
|
داستانِ لیلی و مجنونم و فرهاد و شیرین
می توانم گفت: خود عاشق ترین مردِ جهانم
|
|
|
|
|
پشتِ چشم هایت آب نخواهم ریخت...
|
|
|
|
|
یک زن به غیر زخم تو از روزگار تو
اندیشه های واهی دیگر نداشته
|
|
|
|
|
به نام خواندنی ترین! مرا بخوان!
به نانوشتنی ترین! مرا نران!
|
|
|
|
|
تو نخـلِ خنــکِ خیــالی و من در پنــاهِ تو ...
|
|
|
|
|
شبی که با تو دلم بی شمار زمزمه داشت
پرنده بر سر هر شاخسار زمزمه داشت
هزار پنجره ره تا حصار فاصل
|
|
|
|
|
تاوان کدامین گناهم را پس میدهم
گناه نکرده که تاوان ندارد
|
|
|
|
|
تو را دریا کشیدم ساحلی ابری خودم را
تو را وارونه کرد طوفان ولی من محو گشتم
|
|
|
|
|
شهری ندیده ام من، از گ......ار بدتر
چنگی به دل ندارد، گل ها زخار بدتر
|
|
|
|
|
نسیم صبور حضور در تو معنی شده
|
|
|
|
|
اين لگن مرثيه ى دولت ساسانى اوست
|
|
|
|
|
اشرف مخلوق این بود ای خدا _پروردگار ؟
ما خوده استاد شیطانیم _در این روزگار
|
|
|
|
|
ای وای برآن دل که مسخر شده باشد...
|
|
|
|
|
پدرم رفت
زمانیکه هوا سرد و زمستانی بود
پدرم رفت زمانیکه
دلش غرق پریشانی بود
|
|
|
|
|
میگی وای هوا چه گرمه ، روزِگار خیلی بلندِ
خدا آخه تویِ گرما ، چرا روزه باشه بنده ؟
خدا گفت عزی
|
|
|
|
|
قلم صاف
من إز جنگيدن بي فتح دست كشيدم
دوش مرحم به روي زخم كشيدم
به روي ديوارسلولم در كشيدم
|
|
|
|
|
🌹
وقت عبور چلچله ها از مدار نور
آغاز می شود دلمان با بهار نور
پایان قهر و دشمنی آغاز دوستی ست
|
|
|
|
|
سبک بوی گل نرگس و یاسمن آمد
|
|
|
|
|
بر دل همه داغ عمر خود می بینیم....
|
|
|
|
|
الحق كه بُوَد مُستَحقِ قلاده
|
|
|
|
|
در دل هر ذرّه باشد آفتابـــــــــــی در میان ..
|
|
|
|
|
ما را نبود پای گریزی از مرگ
|
|
|
|
|
....
واژه ی صبر دگر بی معناست
|
|
|
|
|
کم مبادا سایه تو بر سر من ، کم مباد
عشق زیر سایهء تو زنده گانی می کند
|
|
|
|
|
در پایانِ رویای چشم هایت....
|
|
|
|
|
فکرکردمباعث آرامشدلمیشوی
|
|
|
|
|
نمیدونم توی چشماش چی بود اِنقدر میدرخشید
که به قلب خسته ی من حـسّ زیبایی میـبخشید
|
|
|
|
|
دلتنگ باش و مثل همین ابرها ببار
|
|
|
|
|
چو برگ زرد
دل من
به شاخه می لرزد
نه ای نسیم خزان
موسم وزیدن توست
|
|
|
|
|
به گوشه ےِ چَشمی بنوازے دلِ من را کافیست
تو بتاز بر روزگارم ڪہ دمی باتو بمانم کافیست
تو هم
|
|
|
|
|
نمیدانم چرا همسایه مان فول است ونامحدود در خنده
ولی این خط ما یک بار هم آزاد نیست از گریه
همیشه
|
|
|
|
|
تنها تو بمان با من؛ با من تو بمان تنها
در این دل بی سامان تو مالک این دنیا
سامان بده معنا را ای
|
|
|
|
|
.. .شیرین مجنون. ...
رخ شیرین تو...
فرهادم کرد...
|
|
|
|
|
قیس پشیمان که نه ؟ شاکردنیای خود
ساکن صحرا شده در پی لیلای خود
قاصدکی بد خبر از بر شیرین رسید
|
|
|
|
|
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
|
|
|
|
|
سردی دست مرا دست جهان درک نکرد
|
|
|
|
|
"شورای شهرِ ما"
جمع شیرینی به هم گرد آمده
تا امورات همه سامان شود
|
|
|
|
|
تابوت شور، بردوش
رخوتي سرتاپا
تن لبريز تب لرز
جاده سنگلاخ، پرپيچ وخم، عبور ناممكن
|
|
|
|
|
شبی ازآسمانم خوشه ی اختروشی چیدم
وماهَ م خرمنش تابیدباآهنگ لالایی
|
|
|
|
|
خواب هـایم خــــوب امـا در پِـی اش تـعبیر بد
من کمی دیوانه هسـتم،إبن سـیریـن بیشتر
|
|
|
|
|
یادمان رفت که مدیون شهیدان هستیم
یادمان رفت که اصلاً همه انسان هستیم
ای پیمبر بخدا بار دگر صحبت
|
|
|
|
|
این لـبخـند هم عجب معجزه ای ست ...
|
|
|
|
|
دلم پرپر، شبم تاریک، نگاهم سرد و بی روح است
نمیـداند کسی قلبم چه پر درد و چه مجـروح است
|
|
|
|
|
سال سردی همیشه دی ماهم، فصل هایم بهار کم دارد
عشق وقتی درون من یخ بست، شعرهایم دچار کم دارد
|
|
|
|
|
شاعرچشم توام من شاعری نیست پیشه ام
من غزال عاشق ودلباخته ی این بیشه ام
|
|
|
|
|
پیشه های پلید، واژه می کُشند
از پَلَشت چیزی نژند
خوش...ام با کرّانِ گوشِ درد
|
|
|
|
|
تومردانگیات
به وسعت دستانتبود
|
|
|
|
|
چه کرد شرمِ تنت با غرورِ زخمی باد؟!!
|
|
|
|
|
امروز پلیست برای گذر از دیروز
|
|
|
|
|
نخوری حسرتِ خنده در زمانِ پیری ...
|
|
|
|
|
عاشق شده ام از تو و این عشق فراری
حتما که توهم کار به دیوانه نداری
|
|
|
|
|
دلم شکستی و بغض عمیق و سنگینی
نشسته توی نگاهم، چرا نمی بینی!؟
چه می شود که به جای عبور یک لحظه
|
|
|
|
|
شب چشمانت
وقتی تو را می بینم و بی تاب می شوم
در شب چشمان تو مهتاب می شوم
می تابم انگار تمام نور
|
|
|
|
|
من خدا را دیدم
در کنارِ گلها
روی لبخندِ زمین
همقدم، گام به گام
تا رسیدن به حضورِ خورشید
|
|
|
|
|
از صحبتِ ناكســـــان گريزانم من
از سُـــفرهِ كركســـــان گريزانم من
|
|
|
|
|
دو تا نارنج از فرط خرابی
گذر کردند بر سیب و گلابی
به لیمو گفت آن نارنج نارس
چرا هی می زنی از دل ب
|
|
|
|
|
مردگان بازگشتند به قبرهاشان، خسته از جستجوی مرگ
|
|
|
|
|
روم من سوی یک رنگی بود این جمله را پندی
که یک رنگ دارد آن بالا و آن رنگ خداوندی
|
|
|
|
|
میسوزم ...وای دنیای من درد دارد ،نقطه سرخط
|
|
|
|
|
ديده اي از روز وصلت تا به هجران سوختم
وز فراقت تا سحر با غم چه آسان ساختم
|
|
|
|
|
می گویم بنویس می گوید چه می گویم از کمبودها و زیادیهایت از منفعت و مضراتت
از عشقت و تنفرهایت از دلی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۸۶ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |