يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
دلم پرواز می خواهد
از این جایی که من هستم
به سوی روی زیبایت
تو اما دوری از من را گزیدی
|
|
|
|
|
با آمدنت شور بپا شد در باد
|
|
|
|
|
خدا نوشت به نام علی بنیاد جهان را
و آفرید به نام علی ، زمین و زمان را
نگاشته بود خدا پیش از
|
|
|
|
|
رنگی نگاهش
پس از سالیانی غمبار
سراب چشمهی امید بود
و گرمی صدایش
|
|
|
|
|
تولد تکرار امیدواری خداوندی است
یادآوری این تکرار بر شما گرامی باد!
|
|
|
|
|
روزی رسد که مدام دلت برای من تنگ می شود
|
|
|
|
|
نوح و ابراهیم و موسی
هود و عیسی و بحیرا
|
|
|
|
|
در عبور از سايه هاى وهم ناك
ديدمت آرام، روشن، سبز و پاك
مى گذشتى با سكوتى سازگار
فارغ از
|
|
|
|
|
چند روزی ما فقط مهمان دنیا میشویم
|
|
|
|
|
عاشقان را آرزو وصل ست و دوری عین درد
|
|
|
|
|
زخمی ترین درد همان چیزی بود
|
|
|
|
|
تا ذکر عاشقانه اجابت نمی شود
بی تو نماز عشق ،اقامت نمی شود
|
|
|
|
|
اینکه ابلیس را تو گمراهش کنی ** آفرینَت باشد ای مرد غنی
|
|
|
|
|
اصطلاحی بوده است اند ر قدیم
در دیزی باز باشد ای حکیم
پس حیای گربه کو گفت مستعین
گو ییا س
|
|
|
|
|
وطنت سینه ی من بود ، زغربت برگردد
|
|
|
|
|
نگاه کن
تو ای محال آرزو
تو ای شکوه شعرمن
تو ای نیاز بودنم
نگاه کن
ببین که حسرتت به دل
نشسته تا
|
|
|
|
|
دلم میخواد مرد باحقوقی
بگویدسر گذشت بی دروغی
دهدراهی ک دران غم نباشد
گیاهی از غم ماتم نباشد
به ج
|
|
|
|
|
لب دریا نشستی
دهانش بسته شد
|
|
|
|
|
پـسـرها گوش بـر الهـام كردنـد
كـه كار نيـك خاص و عـام كردنـد
|
|
|
|
|
دوست دارم همچون ،
یک درخت باشم
بی دریغ ، همراه با ،
پَهن کردنِ سایه های مجانی
|
|
|
|
|
اسمان تنگ غروبست و دلم تنگ سحر
|
|
|
|
|
بِـگُـذشـت رو بـه بـطالـت لـحـظات نـابـم !
خاطرات از تو طلبـکار و به عمـر شرمندم
|
|
|
|
|
می گویند
چه زود توگویی
کمی دیر می شود
|
|
|
|
|
سي سال گذشت اَز مَن و مَن جار دَهَم
حاشا کِه مُکَلَّا بَرِ اَغيار دَهَم
اَز فَخر و مُباهاتِ مَن اي
|
|
|
|
|
به ناز آنچه آن ماهرو می کند
مرا بیش مشتاق او می کند
|
|
|
|
|
آنچنان مست ز بوی توام ای کهنه شراب
که مثال لب تو هیچ کجا مظهر میخانه نشد
مستی جام تو از جان به
|
|
|
|
|
قصه اینست که چه اندازه کبوتر باشی
|
|
|
|
|
دمی آهسته تر ویرانه ام کن
|
|
|
|
|
باز امشب دل به یادت بی قراری می کند
نیستی و غم اندرونم دلسواری می کند
|
|
|
|
|
ارنی بگویم از جان که دهی ز خود نشانی
به همین خوشم عزیزم ز دمت به لن ترانی
|
|
|
|
|
رفتی که بهار زندگی سرد شود
|
|
|
|
|
یکی بود و یکی بود و یکی بود
همین تکرار شعر زندگی بود
|
|
|
|
|
رفاقت بال پرواز است جان را
که افزاید توان بازوان را
|
|
|
|
|
ئەمن تفەنگم و
ئەۆ کۆڵبهندی
گەڵ وەڵاتمان لە ناڤشان دەکێشیم...
|
|
|
|
|
دور میشوی از من،
دور تر وُ
دور تر وُ
دور تر...
|
|
|
|
|
مرا از خود رهاندۍ بۍدرنگۍ
مرا با غم نهـادی رزم و جنگـۍ
دلم نامد جـدل دارم
|
|
|
|
|
تو که شاعر نبودی بغض باران را نمی فهمی
تو که درد جگر در زیر دندان را نمی فهمی
|
|
|
|
|
از شرار عشق شوریده شب شاعر مدام
|
|
|
|
|
عشق والایی..عارفانه.عاشقانه
اگر آتش زنی بر دل ، همه سوزد تن و جانم
تو باشی جان وجانانم ، که با
|
|
|
|
|
خیال می کنم
تو را خیال می کنم
تو بی خیال من ولی
دلم تورا خیال می کند
نشسته ای چه بی صدا
میان و
|
|
|
|
|
سه گلشنی در وزن پردازی پیشرو
|
|
|
|
|
آن باد مُشك بو كه وزيد از كنار دوست
بسيار مشك بوست گل لاله دار دوست
بر ما
|
|
|
|
|
دیگر این حماقتم چه بود ، که تا دیدم تو را ،
به ذهن ات رخنه کردم ؟
|
|
|
|
|
دریا دگر بی تو ،مرا کاری ندارد.........
|
|
|
|
|
تو ماهی و من خورشید
تو بهار و من پاییز
تو شمع شب افروزی
من شعلهای در بادم
|
|
|
|
|
ز چشمان غزالانت غزل گلنار می بارد
به دشت سینه ام باران گوهربار می بارد
|
|
|
|
|
در باغِ سبزِ آرزو، در عالمِ رویا تو را
میبینم امّا دیدنت را، باز میخواهد دلم
|
|
|
|
|
من در بهشت عزلت تنهاییِ خویشم...
|
|
|
|
|
نقطه امن من اینجاست
تو و آغوشت ....
|
|
|
|
|
شاید این آخرین دیدار رویای ناتمام من و تو در پسِ این شهر خسته، آن سوی پرچین خیال باشد...
|
|
|
|
|
به نام خدایی که جان آفرید
و بعدش بدن را جوان آفرید
به مال و منال و به عقلش فزود
که راهی بیابد میا
|
|
|
|
|
جهانی چشم تو من کس نبینم
به هر ور رو کنم روح تو بینم
|
|
|
|
|
مرورم کن!
بخوانم باز!
من خواندنیترین کتابم...
--یک کودک.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
دلی که درد کشیده از این که هی بشود
اسیر آدمکی بی وجود می ترسد
|
|
|
|
|
ظاهرا خوبم ولی من از ته دل شاد...نه
در زمینم گرچه آب باشد ولی آباد....نه
|
|
|
|
|
از زخم خود بجوشیم،کین زخم عشق خوش باد....
|
|
|
|
|
ماه بعد از دیدنت ای ماه من در خواب شد
|
|
|
|
|
هردم به سنجاق نگاهت مست خواهم شد
خواهی نخواهی با تنت همدست خواهم شد
|
|
|
|
|
در آن صحرا
در آن بی برگ وبر صحرا
در آن ایام تلخ وتیره ودلگیر
که با فرزند انسان آسمان هم کینه میور
|
|
|
|
|
از ته دل گویمت ای مستمع
هان مشو دربند بیشی و طمع
هی مکش بر دوش خود این مال را
|
|
|
|
|
من در آغوش خدا بودم نمیدانی چه حالی داشتم...
|
|
|
|
|
بيچاره آنكه معتقـد بـر خـدا شـود
هـر جا شود زِ سود جهانـش جـدا شـود
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |