يکشنبه ۱۵ مهر
|
|
نمانده قراری ز دل ، که از رخت پوشم/
نگاه آتش عشقی ، که بر سرش جوشم
|
|
|
|
|
محروم کسی بود که از چشم تو افتاد
هر چند که داغی ست نهان عشق نهانم
|
|
|
|
|
صدام که میزنی حس میکنم
که اسمم با تو زیباتر شده
تمام شک من به معجزه
با تو محکم تر از باور شده
|
|
|
|
|
کنارت تا همیشه حال و بال بهتری دارم
|
|
|
|
|
هنوز کاشف مرگم درون الکل ها
|
|
|
|
|
خواهم تو شوم... قدر تو سارا
|
|
|
|
|
بیدارِ روز ، جانب ناچار میخزد
|
|
|
|
|
از وقتی
تو رفته ای
همه جای این خانه را
به دنبال خودم گشته ام
|
|
|
|
|
وقتی بارون ،
میگذشت زبینِ ناودون ،
|
|
|
|
|
خوش به حالِ بالشی که زیر سر داری گلم
|
|
|
|
|
با رفتن تو
همسفر تو جان من است
این جان ما را
جان به جانش بکنند
به جان تو سوگند
از تو دل نمی
|
|
|
|
|
هر که آمد رفت و تا آخر نماند
وعده داد و پای آن دیگر نماند
قصه از آنجابه حال من گریست
دید درتن
|
|
|
|
|
دەسانت بەسیاگه
لێقەکانت بەتڵ و کەلەپا
چاوەکانت گراو و گرتوو
دڵت چوار پەت
لێڤت خوێنی و
خۆت ئە
|
|
|
|
|
ویران شدم بعد از تو در این ساحلِ سرد
|
|
|
|
|
نه رفیقی ،نه رقیبی ،نه امید دل تنگی
نه وفایی ،نه قراری،نه سراغی ،نه پیامی
نه هوای دل بی قراری
نه
|
|
|
|
|
اشک منو در اووردی از بس نبودی
عشق منو سوزنودی دلواپس نبودی
دیگه معلومه که با کلاس بودی
با همین تی
|
|
|
|
|
اگر خواهی تو علم و دانش و ایمان به دست آری
بیا ای کودک نو پای من رو کن به گلناری
|
|
|
|
|
«آرزوی گمشده»
محبوبه ی شب پیش تو عرض ارادت میکند
شرط ادب را نسترن با تو رعا
|
|
|
|
|
رود ها آرزوهای محال دارند
|
|
|
|
|
من پایان یک قصه ام
قصه ای که خود نوشته ام
روی زندگی با خون دل
با زخم دلی که خورده ام
زخمی که کا
|
|
|
|
|
مهربان با وفا عزیز دلم
مهرت آغشته با سرشت و گِلم
همدم و یاور و پرستارم
همنشین همنوا و غمخوارم
|
|
|
|
|
قسم به روز دیدنت ، از روزی که ندیدمت ، شبا خوابم نمیر
|
|
|
|
|
آینه شعر ِ تری از این دل شیدا بگو
واژه های مخملی از جان ِ پر سودا بگو
آینه حرفی بزن چیزی بگو با
|
|
|
|
|
مرد می باید که اینسان بگذرد
|
|
|
|
|
دلت درخانه غم بسته برو بیرون جهان را بین
گذر کن باغ و هم بُستان برو سروِ روان را بین
|
|
|
|
|
میدونستم که فراموشم نکردی
رفتیولیمنمیدونستمبرمیگردی
|
|
|
|
|
مرا شرمنده ساختی
کودکم را افسرده ساختی ....
|
|
|
|
|
دل اگرم ز خود رود بهر فنای جان و دل
بشگفت و خودش درد بگذردش ز آب و گل
سر شد تمام او قاف شود مقام
|
|
|
|
|
چه کسی گفته که همرنگ جماعت بشویم
|
|
|
|
|
مردان خدا میلِ شهادت بستانند
از دست بریده ، تنِ آن مشکِ دریده
یاران ابوالفضل و حسین باک ندارند
چو
|
|
|
|
|
هر که پروانه شود حال مرا می فهمد
|
|
|
|
|
تا نگاهت از کنارِ چشم من رد می شود
|
|
|
|
|
دست در دست باد
گلها میرقصیدند
بر تن گلبوتهی یاس،
ماه ایستاده بود به تماشا.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
یارا !
یاورا !
ارزشمندترین چیزی که دارم جانم است ،
که به تو تقدیم میکنم
|
|
|
|
|
می رسد نیمه شبی پیک اجل پشت درت
|
|
|
|
|
فردا...یک روز پیرتر خواهم شد
|
|
|
|
|
دستم را بگیر.
بگذار؛
کودک شعرهایم
پا بگیرد!
لیلا_طیبی (صحرا)
|
|
|
|
|
ای دوست تو را چه کس به من دشمن کرد
|
|
|
|
|
دنیا به احترام مقامت سکوت کرد
|
|
|
|
|
سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ درود بر ابراهيم ﴿۱۰۹﴾
كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ نيكوكاران را چن
|
|
|
|
|
بعد از تو
این فصل های بیهوده را شستم..
|
|
|
|
|
سحر به رؤیتِ رویت بهار آمد
در آن نظر از کویت قرار آمد
|
|
|
|
|
در کتاب چشمهایت عضق یعنی راه و چاه.... عشق یعنی داغ سینه راه دارد سوی ماه
|
|
|
|
|
مجازی ست
این عالم و هر آنچه دراوهست مجازی ست
البته بشر را بحق ارزنده جهازی ست
بی شک همۀ خ
|
|
|
|
|
از ظهر کمی گذشته بود
برخاست برای خدمت خلق خدا
دیری نگذشته بود آمد خبری
ای هموطنان تلخ شده ست ماجر
|
|
|
|
|
عمر بُگذشت و من از کرده ی خود ناشادم
که چرا سر به رهِ مهرِ بُتان بنهادم
|
|
|
|
|
شعر مربع
به عشقت خیانت عزیزم نکن
خیانت مکن هیچ جا درجهان
ع
|
|
|
|
|
بودنت مانند گل در خانه و کاشانه است
با تو بودن جان من حال دلم شاهانه است
|
|
|
|
|
میگذارم سر به روی شانههای سرنوشت
زیر ابری خسته با دردانههای سرنوشت
|
|
|
|
|
به جز یاد تو دیگر من ندارم
هوای از تو دل کندن ندارم
من انسا نم به انسان بودن تو
توانِ از تو بب
|
|
|
|
|
خیاطم باش
بدوز دلت را به دلم
مجید_محمدی(تنها)
|
|
|
|
|
با خیالش ابر و باران با دل من گریه کرد
|
|
|
|
|
گفته بودند او پست بیقرار داشت
حتما وگرنه چه اصرار پرواز داشت؟
هم خورد شوی از فشار مردمان
هم استخو
|
|
|
|
|
باز افتاده به دامانم عذابی دیگر
|
|
|
|
|
شاید بارها از کنار هم گذر کردیمُ
هیچ کدام نفهمیدیم...
|
|
|
|
|
عزیز و دلبری زیبای من
به عالم برتری جانان من
♥️🫠
|
|
|
|
|
بر خاک نشست عرش حق، ناله زد آسمان
گریه کرد ملک، ناله سر داد کهکشان
یار سفر کرد و غم عالم گرفت دامن
|
|
|
|
|
روزی قلبی عاشق شد به یارِخوب و،
شعله شد عاقبتش
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا ، توخدایی
|
|
|
مجموع ۱۲۶۹۶۷ پست فعال در ۱۵۸۸ صفحه |