دل اگرم زخودرودبهرفنای جان ودل
بشگفت و خودش درد بگذردش ز آب وگل
سرشودتمام اوقاف شود مقام او
هیچ شود نشان او ذکر شود کلام او
چون برود زد ست من رودزقیل وقال او
بوددگرمحال چون دیدن آن جمال او
حق نگرد نبینداوچون بدردپرده خود
نه غیربینداو نه من غیربوددگر نه خود
من چه کنم خطاب کان نیست که بشنود مرا
بعد ندارد او دگر قلب شود سزد مرا
من چه کنم بدون او برید استقامتم
نیست دگرمیل مرواچه طاعت و چه طاقتم
سقط شدازوجودمن شواهدحدوث من
درج چوبودوشاهدم همیشه بودحدیث من
بودم اگرچه قالبش به امر حق بودنه من
مخاطبش خداکه شدرفت دگرازاین بدن
کاش که میشناختم زآب بوداصل حباب
حل که بشکست حباب سراب ماندازآن نه آب
علم حصول این بودبگذری ازتعینات
راه وصال این بودبگذری ازمقننات
میل اگرچنین بودچه حاجتت به چشم وگوش
دل به مراه زن بیا جرعه ای ازشراب نوش
گربدرخشدآفتاب کراست حاجتی به ماه
شاهداگرخودش بودتراچه می سزد گواه
تاکه بودسبب ترابقای عین وهم فرود
چسان رهی توازخودت منی بوددرتووجود
جالب و زیباست