چهارشنبه ۶ تير
|
|
بوی مرگ ؛ تعفن و نفرت
ازبرجهای استوارو پابرجاست...
|
|
|
|
|
مادرم گفته که من باید شما را از سرم...
گفته که باید شما را توی رویا از سرم...
|
|
|
|
|
بهاری که خواست
شعری نگفته را
سبز کند؛
|
|
|
|
|
از پنجره ماهی نو دیدم لب بام آمد
ماه رمضان بودو عطرش به مشام آمد
مهمانی معبود و یک سفرهٔ جانانه
|
|
|
|
|
چشمانت ارتش متفقین
و من هیتلری که طاقت اسارت نداشت
|
|
|
|
|
مگُذار این همه از دوری تو کور شوم ...
|
|
|
|
|
بگذار کز غمت دل خودرا رها کنم
در کوی یار خانه عشقی بنا کنم
|
|
|
|
|
ساعتی که همین نور
ازهمین ستاره
رو سوی من کرد
|
|
|
|
|
بریده
بریده
بکش مرا
و بکش کشان کشان
|
|
|
|
|
غنچه ی گیلاس ---------------------------------------------------------------------------------------
|
|
|
|
|
باباحمیدتوشدیعاقبتبخیر
اینباتمامثروتدنیابرایراست
|
|
|
|
|
نفسم از نفست یافت حیاتی که مسیح
بدمد بر بدنی ، روح به اجساد رود ..!!
|
|
|
|
|
گفت ای جانا بمان تادم گرفتارت شدم
درکنار عاشقان من عاشق زارت شدم
|
|
|
|
|
شب تاریک و سیَه طی زِ جهانت بشود؟
|
|
|
|
|
حال من بی تو خراب است نمیدانی تو
|
|
|
|
|
همیشه ساقدوش ها جستجویم می کنند
دیگر برای گرگ حیثیتی نمانده
سلطیه های حرص...
|
|
|
|
|
چیزی دیگر به شبهای احیا نمانده .
قدر شبهای قدر را بدانیم .
|
|
|
|
|
ماهی دریا شدن کار من در تنگ نیست...
|
|
|
|
|
سال هاست در من
شورشی
اتفاق نیفتاده
سام
|
|
|
|
|
هوایی در سرم دارم ، همه شور و همه مستی
|
|
|
|
|
بگو شانه ات را هراسان مشو
|
|
|
|
|
من ازتو نبودن و ندیدن را آموختم
زیر سقف بلند آرزوهایم گلبرگ های
|
|
|
|
|
شُدم شبیهِ همان دَلقکی که میخنـــــــدد
ولی درونِ دِلش دردِ کُهنه پنهان اســـت
|
|
|
|
|
متغیر شده حالم
تو تکرار خاطره هات
به روزای گذشتمون
پررنگی فاصله هات
|
|
|
|
|
کرمها مغزم را میجوند
سوسکها کلمات نغزم را....
|
|
|
|
|
گلوله آخر
پشت سبیل دود خورده سرهنگ
زیر ساطور تیز یک قصاب
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
زلف بر باد مده بی انصاف ترین ...
|
|
|
|
|
هر کسی دل داشت چشمانت شکارش می کند
|
|
|
|
|
اژه روژه که مادر (دا) دامیه گوژ
|
|
|
|
|
پاییزمنم
که به پایان نمی رسم!
|
|
|
|
|
شب را به شوق روز وصالت سحر کنم
|
|
|
|
|
سلسه مویم تو چها میکنی؟
دست مرا از چه رها میکنی؟
مرحم من وای که زخمم شدی
باور من نیست ودا میکنی
|
|
|
|
|
در چار پرده صحنه را بر باد دادند
بازیگران داستان بی کفایت
|
|
|
|
|
در باد می آیی و گیسوهات دردستش
چون موج رقصان هاله ی موهات دردستش
|
|
|
|
|
سخت است همه نفهمی و تحمّل اِی جان
سخت است کژیّ فهم و هم شنیدنِ آن
|
|
|
|
|
شعر دل را ، دل شناسد اهل دل را شاعری
مصرعی را می خَرَد با نرخ زر وسواس ها
|
|
|
|
|
"قول صدبوسه ی شیرین لبت یادت هست"
آن همه حرف و خیالات شبت یادت هست
|
|
|
|
|
باباحمیدتوببیندستروزگار
حقترازعالموآدمگرفتهاست
|
|
|
|
|
بیا دیگر به کاوه سفارش شمشیر ندهیم ،
بیا داس را به دشنه ترجیح دهیم .
|
|
|
|
|
مداد سیاه رو بردار عزیزم
روی دیوار سفید هر چی که دوست داری بکش
یه دونه خونه و چند تا پنجره
برای
|
|
|
|
|
دردی مرموز
چون آتشی خموش
سوزن زنان
ناقوس زجر می کشد
و در تبی سرد
در دلم پهلو میگیرد
|
|
|
|
|
قلبها باشد که با هم سوخته ...
|
|
|
|
|
جنگ سختی است برای تو میان دل و عقل...
|
|
|
|
|
زلف مشکینت صفابخشد بهر یک شانه را
تار هرمویش به زنجیر میکشد دیوانه را
|
|
|
|
|
سقفی داشتیم
به وسعت آسمان
که زیر آن
بارها
|
|
|
|
|
این بازی با عشق همان کهنه قمار است
بازنده ، برنده ، همه خمّار نگویید
|
|
|
|
|
اگرچه سعی میکردی شبیه دیگران باشی
ولی اصلا نمی آمد به تو نامهربان باشی
|
|
|
|
|
... .ده روز دیگر. ...
دستم از جیبم بیرون نمی آمد...
داشتم زمین را...
زیر پاهایم لح می کردم...
|
|
|
|
|
درد دارد به کسی غیر خودم رو بزنی
جلوی من بنشینی و دم از او بزنی
پیش من مندرس و کهنه بگردی اما
پیش
|
|
|
|
|
⚜.
من و حضرتِ عشق و یادِ تو در دلِ من
هر شب بساطی داریم
عقل هم فلسفه میبافد و ما میخ
|
|
|
|
|
طوفا ن به پا کردی- با طوفان چشمات
|
|
|
|
|
عاشقم کرد او ولی عاشق نشد
بی وفا قلبم به آسانی شکست
شیشه ی عمرم ز دستانش فتاد
خنجر عشقش به قلبم خ
|
|
|
|
|
بخت گهی از تو نهان میشود...
دوست گهی دشمن جان میشود...
|
|
|
|
|
تو که جانم شده ای ، از توکجا بگریزم
|
|
|
|
|
امان از خون دل خوردن به پای یار ناشی هم / که عشق آسان نمود اول ولی دارد حواشی هم
|
|
|
|
|
کلبه ای در جنگل
من و بی تابی می...
|
|
|
|
|
با دا بشکنی هر گز دلی را
که داغ است و نشان از لاله دارد
بکش دست نوازش بر سر دل
اگردیدی ز دستت نال
|
|
|
|
|
کاش بربالین درداین همه بیمارنداشتیم
این همه زجه وناله درغم انان نداشتیم
|
|
|
|
|
” نیلوفرانه“
زیر لب
خنده های تر،
می پیچم
به رویاهای زلال آب
به گیسوان پریشان و بلند مهتاب
شناو
|
|
|
|
|
حماقت
يعنى اينكه تو باشى و
.....
|
|
|
مجموع ۱۲۴۹۸۷ پست فعال در ۱۵۶۳ صفحه |