يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
لکنت گرفته غزل در برابرت
مانده است بین گلو شعر آخَرَت
|
|
|
|
|
دلم آشوب است تب کرده ام
چشمانم خون است تب کرده ام
|
|
|
|
|
زیرا که علی ساقی خم می باشد...
|
|
|
|
|
میرهی از بند با اندیشه ات
دشمن خودکامگان دانستن است
|
|
|
|
|
نمیدانی در دلم چه غوغایی برپاست
از طرفی نداشتنت
از طرفی نبودنت
و از طرفی دیگر هرگز ندیدنت
|
|
|
|
|
امن مى شوم
آرامش خيال
در اضطراب لرزان ترس
خلوت كوچه ىباريك انقلاب
اعتراض لخت خيابان اشتراك
آزاد
|
|
|
|
|
در شهر ِخرابه: عابر ِ مرگ: منم
مرداب ِ دو چشم ِ شاعر ِ مرگ؛منم
|
|
|
|
|
مثل آهویی به دام افتاده در چنگال شیرم
هی رعایت میکنی تا من در آغوشت نمیرم
|
|
|
|
|
خوشترين ايام دوراني غدير
خوش نوشتي قصه ي شاه وامير
|
|
|
|
|
بگوبه دوست که دل بیقراردیدن تست
بهار این دل عاشق بهار دیدن تست
|
|
|
|
|
هوالمحبوب
درنگ ، فاصله ، عشق ، تنهایی
و باز باران و ....
ادامه دارد زندگی بانو...!
|
|
|
|
|
به سوی تو میشتابم ، به سوی تو که خورشیدی
|
|
|
|
|
چند صباحیست که لیلا ز غمت زار شدم
همه گویند که مجنون شده و خوار شدم
حال من چند صباحیست وخیم است
|
|
|
|
|
شب تکرار خاطره های کودکی
و ورق زدن طول عمری که ربع قرنش رو ب پایان است
|
|
|
|
|
عجب حکایتی دارد انتظار
گاهی بدجورخرافاتی ات می کند!
|
|
|
|
|
آنقدر صاف شوی رشک همه آینه ها
بهتر از آینه !با کور چه باید بکنی
|
|
|
|
|
از او صدای مبهمی مانده
از من کسی که واقعن تنهاست
|
|
|
|
|
هست در این جمله معناهای عید کامله
«فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه»
فاطمه یعنی غدیر و فاطمه یعن
|
|
|
|
|
فصل نارنجی من! ♥
تو به من نزدیکی
همچو
مِهر ی به شب شعر تو...
|
|
|
|
|
کسی مانند مادر مهربان نیست....
|
|
|
|
|
به انتهای زخمهایم که می نگرم
غدد چرکین فوران می کنند .
|
|
|
|
|
ادر راه عشقت آمدم جانم ولی لنگ است
راه تو پر پر بارن وراه من پر از سنگ است
تقصیر برف ماه یخبند
|
|
|
|
|
اینجا کجاست؟تکیه گهی کو به زندگی_
عیسای قلب را تکیه بجزبر صلیب نیست
|
|
|
|
|
(چکیده:)
...جوشیده از چشمۀ خونِ
شیران سربهدار،
از ضجّههای قلبهای مهر،
اشک غنچههای بیپناه...
|
|
|
|
|
دانم که امید تو ز من چیست ؛ سکوتم !
فـــــریاد مداوم کشم و نیست ؛ سکوتم !
|
|
|
|
|
دلم آغوشه عاشقونه می خواد
هوام خوبه دلم بهونه می خواد
|
|
|
|
|
چو پیام طلب یار به بیگانه رسید
چون زلیخا من بیچاره به بیراهه کشید
|
|
|
|
|
او مستی ِنور ِ مبهم ِ آبی بود
|
|
|
|
|
تـــوباور کن به خداونــــد هست عاشق پاکت نـــژند
بس کن دیگر قهر و ترفند
|
|
|
|
|
هرکِه منم سیّد ومولای او
هست علی بعدِمن آقای او
|
|
|
|
|
غولْارباب واعظ مایهدار،
میرانْد با گرگان، فقیرْپَرندگانی را!!!
...جوجۀ پُراشک شیرین، با سادگی:
|
|
|
|
|
رفتار خودرا یک کمی انسانی اش کن،
کمتر دلم را در دلت زندانی اش کن ؛
برگرد و بنگر خانه ام را تا بب
|
|
|
|
|
وما همیشه از جایی شروع کردیم...
|
|
|
|
|
در مثل احمد چو خورشید و علی چون ماهتاب
|
|
|
|
|
وجود تو همه انگیزه ام شد که زیر بار سنگین کم نیارم
تمام دلخوشیم تنها همینه که روی شونه هات سر میگذا
|
|
|
|
|
با تو میشه پَر گرفت و اُوج قُله پَر كشید
|
|
|
|
|
گاه می شوی آماج تیری از زمانه
تیری که دارد ازخودت بسیار نشانه
تیرخودی بر عمق جانت می نشیند
شلی
|
|
|
|
|
مادرم دارد می آید او همچو شاه می آید
|
|
|
|
|
...نرمتر! ...نسیمگونهتر!
مبادا که بدخواب شود
«کودک درونِ»
در آغوشِ مهر.
|
|
|
|
|
غرق ِ عطشی خيس و سرابی دورم
|
|
|
|
|
سیگار برگ کاپیتان را
بر لب گذاشتم
|
|
|
|
|
مرگ را این زندگی زاییده است
میبرد باد آنچه خود بخشیده است
|
|
|
|
|
عارف حــق
عــــارفان را کو ز دلـــبـر خـــــــــــــلوتی
هـر دم اندر کوشـش اند از دعوتی
هر سحـــ
|
|
|
|
|
باز هم یاد و بهار کودکی ...
کودکی و کودکی و کودکی
باز هم مهر است و آغوش کتاب
آه، سارا نیس
|
|
|
|
|
بیاتامهربونیموندهباقی
میادازکوچههاعطراقاقی
|
|
|
|
|
مرگ ای قصه اندیشه ها
در باران دیده ها خشکسالی شده
از غصه آن یار دیرین
اینک دلم بی دغدغه لاابالی
|
|
|
|
|
تو از تبار مهر پاییزی
و من شهریوری تابستانی
نه دل ماندن در تابستان برایم مانده
و نه پای آم
|
|
|
|
|
ماه را گو که در این بزم شبانگاهی ما
نرم نرمک به در آیی
|
|
|
|
|
شب پرده از نگاه من خواهد گشود
|
|
|
|
|
وقتی که شبها کوچه می آیی
وا می شود هر لحظه آغوشم
چشمت اجاقم می شود من هم
در پیش چشمان تو می
|
|
|
|
|
به آیینه نگه کردم که دارم پیر می گردم
به ریش خویش می خندم سپس دلگیر می گردم
|
|
|
|
|
آه! اَگَر طُرّهی گیسویِ تو پیدا شَود
با وَزِشِ باد نِگاهِ تو هُویدا شَود...
|
|
|
|
|
سیزی آندا وریرم صلحه گلین ای جماعات
|
|
|
|
|
مثل یک مصرع تنها همه جا را گشتم/
تا تو را یافتم و پیش تو یک بیت شدم/
علی رفیعی وردنجانی پریش
|
|
|
|
|
زندگی زمزمه عشق میان من و توست
|
|
|
|
|
سیم سه تار بستم از موی یــــــــــــار امشب
|
|
|
|
|
چونان که اسبان تاختند ....
|
|
|
|
|
کلافه گشت و دوباره به آب و تاب افتاد
و چند قطره ی اشکی که رویِ قاب افتاد
دلش شبیه قدم هایِ شعر،
|
|
|
|
|
غروب بود و زنی بی قرار، گُم می شد
میان کوچه کسی در غبار، گم می شد
چقدر آمدنت دیر می کند این بار!
|
|
|
|
|
نگاه کن که اسیرم، اسیر تنهایی
قسم به شعر، ندیدم نظیرِ تنهایی
من و هجومِ غزل ها و بی کسی در باد
|
|
|
|
|
سـینه دارم پُرزِ آتش،ازفـریبِ نـارفیق......
|
|
|
|
|
در کارِ نکو کمر به همّت بستم
با صدق به بیگانه خودی پیوستم
|
|
|
|
|
آرزومندي سرافراز عاقبت در باغ حسن
پاي خود را مي نهد جانا در اين ترديد نيست
|
|
|
|
|
کو رهاتر از اسیرِ دام عشق؟
پخته گردد هر که گردد خام عشق
|
|
|
|
|
هر شب
آبستن از بغض هایی می شوم
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |