محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 26 خرداد 1403
شهادت سربازان دلير اسلام: بخارايي، اماني، صفار هرندي و نيك نژاد، 1344 هـ ش 9 ذو الحجة 1445
Saturday 15 Jun 2024
مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
شنبه ۲۶ خرداد
قاپی دویسن آی دیلَنچی عَلینین سَراسنا گِت
نگاه کن که شبی وقتِ خواب، خواهم مُرد
غریب و بی کس و با اضطراب، خواهم مرد
سوأل های زیادی است در س
بر ختمِ رُسُل داد سروش این پیغام
بر عام تو در غدیرِ خُم کُن اعلام
چشم امیدمان چه شد ؟! برجام
بدون تو تمام غصه های زندگی چون اشک از ابر غم انگیز خیال تو به روح خسته ام بی وقفه می بارد
و من غر
من ميشوم قرباني آن عشق پاكي
كز او نباشد بر دله آزرده ، آزار
میان هق هق و باران مرا صدا می زد
یک بغل سخره ی تیز مهمانم کند
خدا تو را چه بينظير آفريده است / تو را چه خوب و دلپذير آفريده است ...
جون پناه
یه وقتایی حواسم نیست
یه وقتایی ازت دورم
تو با من من ولی انگار
خراب و سردو ناجورم
یه
عيد آمد و از آمدنش دل شده مست
غم مرد ز دل شيشه ي عمرش بشك
به نام خدا
...هردم به دل خسته ام می کنی عبور
آقا تویی مهربان، پر از عشق و پاکی و نور
از کوچ
شعری بنویس و خانه را رنگ بزن
گاهی تو برای غصه آهنگ بزن
دلتنگ شدم برای بیماری من
یک نغمه برای این
شروع من به انتظار تو رقم زند..............
همیشه خودم را بزرگ می پنداشتم.احساس میکردم باید زود بزرگ شوم- زودتر از بقیه به رودخانه ی فصلی و غیرف
ای غم زدگان مژده که هنگام غدیر است
امروز همان موعد پرهام غدیر است
یادته اون روز برفی
وسط فصل زمستون
بباید چرا دمادم چشمم به راه باشد
چشم ستار ه من دنبال ماه باشد
تارو سری قشنگ است باید چرا همیشه
رایحه ی زلال آئینه
انعکاس کبودی گونه بر اشک انزوا
لکنت گرفته غزل در برابرت
مانده است بین گلو شعر آخَرَت
دلم آشوب است تب کرده ام
چشمانم خون است تب کرده ام
زیرا که علی ساقی خم می باشد...
میرهی از بند با اندیشه ات
دشمن خودکامگان دانستن است
نمیدانی در دلم چه غوغایی برپاست
از طرفی نداشتنت
از طرفی نبودنت
و از طرفی دیگر هرگز ندیدنت
امن مى شوم
آرامش خيال
در اضطراب لرزان ترس
خلوت كوچه ىباريك انقلاب
اعتراض لخت خيابان اشتراك
آزاد
در شهر ِخرابه: عابر ِ مرگ: منم
مرداب ِ دو چشم ِ شاعر ِ مرگ؛منم
مثل آهویی به دام افتاده در چنگال شیرم
هی رعایت میکنی تا من در آغوشت نمیرم
خوشترين ايام دوراني غدير
خوش نوشتي قصه ي شاه وامير
بگوبه دوست که دل بیقراردیدن تست
بهار این دل عاشق بهار دیدن تست
هوالمحبوب
درنگ ، فاصله ، عشق ، تنهایی
و باز باران و ....
ادامه دارد زندگی بانو...!
به سوی تو میشتابم ، به سوی تو که خورشیدی
چند صباحیست که لیلا ز غمت زار شدم
همه گویند که مجنون شده و خوار شدم
حال من چند صباحیست وخیم است
شب تکرار خاطره های کودکی
و ورق زدن طول عمری که ربع قرنش رو ب پایان است
عجب حکایتی دارد انتظار
گاهی بدجورخرافاتی ات می کند!
آنقدر صاف شوی رشک همه آینه ها
بهتر از آینه !با کور چه باید بکنی
از او صدای مبهمی مانده
از من کسی که واقعن تنهاست
هست در این جمله معناهای عید کامله
«فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه»
فاطمه یعنی غدیر و فاطمه یعن
فصل نارنجی من! ♥
تو به من نزدیکی
همچو
مِهر ی به شب شعر تو...
کسی مانند مادر مهربان نیست....
به انتهای زخمهایم که می نگرم
غدد چرکین فوران می کنند .
ادر راه عشقت آمدم جانم ولی لنگ است
راه تو پر پر بارن وراه من پر از سنگ است
تقصیر برف ماه یخبند
اینجا کجاست؟تکیه گهی کو به زندگی_
عیسای قلب را تکیه بجزبر صلیب نیست
(چکیده:)
...جوشیده از چشمۀ خونِ
شیران سربهدار،
از ضجّههای قلبهای مهر،
اشک غنچههای بیپناه...
دانم که امید تو ز من چیست ؛ سکوتم !
فـــــریاد مداوم کشم و نیست ؛ سکوتم !
دلم آغوشه عاشقونه می خواد
هوام خوبه دلم بهونه می خواد
چو پیام طلب یار به بیگانه رسید
چون زلیخا من بیچاره به بیراهه کشید
او مستی ِنور ِ مبهم ِ آبی بود
تـــوباور کن به خداونــــد هست عاشق پاکت نـــژند
بس کن دیگر قهر و ترفند
هرکِه منم سیّد ومولای او
هست علی بعدِمن آقای او
غولْارباب واعظ مایهدار،
میرانْد با گرگان، فقیرْپَرندگانی را!!!
...جوجۀ پُراشک شیرین، با سادگی:
رفتار خودرا یک کمی انسانی اش کن،
کمتر دلم را در دلت زندانی اش کن ؛
برگرد و بنگر خانه ام را تا بب
وما همیشه از جایی شروع کردیم...
در مثل احمد چو خورشید و علی چون ماهتاب
وجود تو همه انگیزه ام شد که زیر بار سنگین کم نیارم
تمام دلخوشیم تنها همینه که روی شونه هات سر میگذا
با تو میشه پَر گرفت و اُوج قُله پَر كشید
گاه می شوی آماج تیری از زمانه
تیری که دارد ازخودت بسیار نشانه
تیرخودی بر عمق جانت می نشیند
شلی
مادرم دارد می آید او همچو شاه می آید
...نرمتر! ...نسیمگونهتر!
مبادا که بدخواب شود
«کودک درونِ»
در آغوشِ مهر.
غرق ِ عطشی خيس و سرابی دورم
سیگار برگ کاپیتان را
بر لب گذاشتم
مرگ را این زندگی زاییده است
میبرد باد آنچه خود بخشیده است
عارف حــق
عــــارفان را کو ز دلـــبـر خـــــــــــــلوتی
هـر دم اندر کوشـش اند از دعوتی
هر سحـــ
مجموع ۱۲۴۷۳۳ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک