شنبه ۲۶ خرداد
|
|
خوش به حالت مثل من، غمگین و تنها نیستی
در حصارِ تنگِ ماتم های دنیا نیستی
ازکنارم آن چنان رفتی که
|
|
|
|
|
ز ازل مست و خماریم و خرابیم همه
در پی آب حیاتیم و سرابیم همه
|
|
|
|
|
شب، پر از احساس، شعله میکِشی...
با دلت به عشق، اقرار میکنی...!
روز میشه، مثلِ برجِ زهرِ مار...
من
|
|
|
|
|
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
|
|
|
|
|
خدا را كي توان ديدن، توان با عقل فهميدن
كز اول اينچنين بودس، همه با عقل خود ديد
|
|
|
|
|
چشم مارا مست و حیران می کنی*
قـلـب و ذهـنـم را پـریـشـان می کنی*
|
|
|
|
|
خواهر
مهربان تر از تو در دنيا نديدم خواهرم
خواهري چون تو روياييست در دنياي بي رحمم
فرشته اي يا كه
|
|
|
|
|
رفته افلاک صدایم ز فغان تو زیاد
|
|
|
|
|
خش داشت
نجوای عاشقانه هایش
اشک داشت چشمان گریانش
گویی
بدرقه می کرد چمدان،
جسمش را
و
سوت قطار
|
|
|
|
|
ای ڪه آتش در دل پر رنج من مےپرورے
میشود قدرے به خونِ در دل من بنگرے
خون دل دارم به ...
|
|
|
|
|
ای که خوابی به وقتِ بیداری...
|
|
|
|
|
در محبت کردنت ،گاهی سخاوت لازمست
زندگی سخت است باعشقت ، جهالت لازمست
اضطرابم میدهد ،دلواپسی ،دلش
|
|
|
|
|
یه عاشق دل شکسته
نشسته ، تنها و خسته میون آرزوها
|
|
|
|
|
هزار و اندی سال پیش
خدا به ما یاد داده
مذاکره با دشمن
هرگز نداره فایده
|
|
|
|
|
خبر هوندن که امریکا خراب بو
نتنیاهو سوالی بی جواب بو
که مردم ریختن داخل خیابان
ترامپ رنگی پَری ش
|
|
|
|
|
من از آینده میترسم ...
من از چشمان دریایی
من از قلب قسم خورده
|
|
|
|
|
آتشکده آذر جو
پی نوشت:
بر پایه روایت مروجالذهب مسعودی این آتشکده به دستور اشو زرتشت بنا شدهاست.
|
|
|
|
|
تا که یعقوب، بِزَد بوسه به پیراهن دوست
صبر، معنای حقیقیِّ خودش را در یافت
خالقش داد به یوسف صفت ح
|
|
|
|
|
منتظرت میمانم در شام آخر
نه اینکه امیدی به آمدنت باشد نه......
من از آنسوی انتظار میآیم
|
|
|
|
|
چه دوستان عجیبی احاطه ام کردند
|
|
|
|
|
در کوچه پس کوچه های ذهنم
در لابه لای دریچه های قلبم
جز تو
هیچ جنبنده ای در این حوالی نیست
نترس،
|
|
|
|
|
ترفند بدی زدند و ما مات شدیم
دلبسته به تُرّهات و طامات شدیم
با سازش خواب و بختکی وهم آلود
بی داور
|
|
|
|
|
بیشتر از لباس کوردی به تو
پیراهن چهار خونه به پدر
شال قرمز به مادر
دامن پلیسه دار به من
بیشتر از
|
|
|
|
|
در دل انگیز روزی از بهار تقویم،
دستِ دل کوتاه از فتوای عقل
در خلوت شب ...
|
|
|
|
|
مانده پنهان دردلم صد رازِمن
|
|
|
|
|
بر خلاف حرف آقای ایرج جنتی
هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد.
ولی تو
هر چه تبر زدی مرا زخم
|
|
|
|
|
من اون نگاهو میشناسم
پرِ حرفه.. پرِ درده..
دیگه مثل قدیمامون
با چشم من نمیخنده..
|
|
|
|
|
نه من آن گرگم که تو دانی ......و نه آن طعمه که تو خواهی
|
|
|
|
|
تو لیلای منی، مجنونتم من
گرم بوسهم دهی، ممنونتم من
|
|
|
|
|
از تماشایت دلم یکباره شیدا می شود
|
|
|
|
|
من و تو اگه بجنبیم میتونیم که ما بشیم
|
|
|
|
|
بر هم زده برهان عشق اندیشه ها را
با عقل کاری نیست عاشق پیشه ها را...
|
|
|
|
|
▪▪▪_
من میروم اما، اجبار جایز نیست
سیری ز عشق من، انکار جایز نیست
|
|
|
|
|
چه زیبا پرکشیدی سوی جانان/
تعلّق را رها کردی امین جان
|
|
|
|
|
من دراین دایره غمگین بسی شادم
تهمت به ناز ونوش،زبندعیش افتادم
گر مدعیان نروند از قاضی سخن
چو نهیب
|
|
|
|
|
چه کرده ای که دل من، به یک نگاه تو دل بست ...
|
|
|
|
|
نادم نشوم برای آنکه صد فرصت اگر تباه کردم
|
|
|
|
|
هرجا که روم در نظرم روی تو باشد
یا گردش چشم و خم گیسوی تو باشد
|
|
|
|
|
یک سوال ساده از او داشتم ، من کیستی؟
ای لباس خضر را پوشیده بر تن کیستی ؟
|
|
|
|
|
وقت نماز پیش از همه رسول مهر
|
|
|
|
|
دوست داشتنش
تکراری ترین روزمرگی
دنیا بود
|
|
|
|
|
چقدر شعر سرودی
برای جنگ و خون ، نان و آزادی ،
برای چریکی کە پای جوخەی دار
زندە بودنش را
بە ا
|
|
|
|
|
باز یک زیبا گل از گلزار رفت
|
|
|
|
|
دو بیتی جهانشناسی و فلسقی باباباقر
|
|
|
|
|
تو باید از خدا ، یک من بخواهی
و من هم از خدا یک تو ...
|
|
|
|
|
گرمای وجودت ، قلب یخی ام را تسخیر کرد
نگاه دلت ، این دل را تضعیف کرد
دست های لطیف تو ، بر دلم ؛
|
|
|
|
|
خدا را در غلط کاری ، نـشاید متهّم کردن
غلط در هر زمان کردن، نفوس آن زمان کردن
|
|
|
|
|
با اینکه دلم گفته کزان دل تو بپرهیز
مشتاقم و مربوط به آن معدن زرخیز ...
|
|
|
|
|
زندگی حس قشنگیست که درلحظه ی اکنون داری..
|
|
|
|
|
نمیخواهد دلم که دل بدهد به دلدار دیگری..
|
|
|
|
|
سر در گریبانم ، ز درد تازه ای بیمار
هی می شمارم سنگها بر پای لنگم ، یار
با ناله هایم ،آتش دیوانگی
|
|
|
|
|
سبزینه ردایی داشت
با دستاری سبز
|
|
|
|
|
ساقی اگر نبود فراری ز غم نبود
می گر نبود عالم هستی تباه بود
|
|
|
|
|
پس از گذر از لحظه ها
کنار زمان ودر کرانه نور
دراز کشیده ای بی خیال ،
انرا رها کن سکوت را بشکن !
|
|
|
|
|
« پاسخ »
گفتا چه بود حاصل... زین عمر رفته بر باد
حتـی دگـر خـدا هـم ... از مــا نمی کنـد یـاد
|
|
|
|
|
به روی بستری از خونِ دل در دفترِ شعرم
قلم سرگشته فکرِ خلقِ دیوانی دگر دارد!
|
|
|
|
|
باید باشی کنارم مجنونم
عطر قرمز بزنی کم خونم
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۵ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |