منبرِ سبز
سبزینه ردایی داشت
با دستاری سبز
با طراوت می نمود
همچو درختی به بهشت
پر از برگهای باشکوه
مزین شده به الوانِ سبز
سبزینه های خوشرنگی که چشم ،
نمیتوانست که ازآن براحتی بگذرد
از آنهمه رنگ قشنگِ سبز
حرف هایش باطراوت بود
بوی خدا میداد
خاطرات خوبی که ،
نشانه ای میداد ،
از آدرسِ درب باغ سبز
نشسته بودم پای منبرش
لحنِ سبزش را به میل گوش میکردم
ناگهان پروانه قشنگی نشست کنارش
پروانهای به رنگ سبز
سبزه زاری شده بود
از جامه وگفتار وفضا
پیش خود گفتم : چه منبر پرباری
لذت میبردم
ازدیدن آنهمه دیدانداز وکلامِ سبز
حرفهای الهی اش که تمام شد
افکارم مثبت شده بود
روئیده بود درون مغزم یاد خدا
آنهم به چه رنگ زیبایی
به رنگ زیبای سبز
دلم بدجور هوایی شد
پُر از التماس
برای لیاقتِ افتخارِ دیدنِ همه معصومینِ سید
آن چهارده تن ،
که همه اعمال وگفتار و وجودشان
همه معصومیتشان همیشه بوده ،
به رنگ سبز
گفتم حتماً آن دنیا هم دوستی شان،
موجب سعادتِ من است
یکعالمه سعادتی که هست
همه به رنگ سبز
دستانم مثل قنوت رو به آسمان بود
برای آمدن منجیِ عالم دعا میکردم
تا بیاید اینهمه رنگ سیاه محوشود
همه جا گسترده شود ،
طراوتی به رنگ سبز
بهمن بیدقی 99/3/25
بسیار زیبا و پر معنی است
یا مهدی ادرکنی