جمعه ۳۰ آذر
اشعار دفتر شعرِ رهایی شاعر زهراجعفرزاده پهنوار
|
|
دلم پرواز می خواهد
از این جایی که من هستم
به سوی روی زیبایت
تو اما دوری از من را گزیدی
|
|
|
|
|
مدتی بود ، در آرامش خود خوش بودم
با دلی خوش ، چای می نوشیدم
خنده هایم همه از جان بودند.
|
|
|
|
|
به آرامی اقیانوس آرامی که میبینی
می روید درونم اندکی لبخند
مقدار کمی هم خوشدلی
|
|
|
|
|
من دلم قرص است قلبت با من است
و نگاهت سوی چشمان من است...
|
|
|
|
|
درونم غصه جولان میدهد
با خشم، چون گرگی
گلویم را به دندان می فشارد...
|
|
|
|
|
راستش
من نمی خواهم که از عشق،تو سیرابم کنی
|
|
|
|
|
من از آینده میترسم ...
من از چشمان دریایی
من از قلب قسم خورده
|
|
|
|
|
تو باید از خدا ، یک من بخواهی
و من هم از خدا یک تو ...
|
|
|
|
|
زندگی حس قشنگیست که درلحظه ی اکنون داری..
|
|
|
|
|
دلم آرامشی را جستجویش مینماید
که از حرف و حدیث مردم دون
نگردد خسته و نالان و غمگین
|
|
|
|
|
من دلم قرص است ،قلبت با من است
و نگاهت سوی چشمان مناست
و دلت همراز و همراه من است
|
|
|
|
|
در این روز و در این باران
در این الطاف بی پایان
شدم غرق و نمیدانم
چگونه شکر آن گویم
|
|
|
|
|
باغ آرزوهایم
برگ درختانش
کم کم ،
خشک میگردند و
ریز ریز،
میریزند....
|
|
|
|
|
خنده دوست ،می نشیند بر دل
چون نسیمِ خنک تابستان
در شبانگاهِ درخشیدن ِ ماه
|
|
|
|
|
من در اوج غصه میخندم نمیدانم چرا ؟
در میان گریه میخندم ، نمیدانم چرا؟
|
|
|
|
|
گر چهره آرام مرا میبینی
علت این است که من در دل خود راز نهانی دارم ...
|
|
|
|
|
بماند که دلم پوسید ، از این درخانه ماندن
بماند که دلم میخواست در میخانه باشم
زِ باده در پیاله ه
|
|
|
|
|
تو زِ من میپرسی ،
"دل خوش سیری چند "
من به تو میگویم ،
در دکان قلبم ،جنس ایرانی و چینی دارم...
|
|
|