سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        داستان کوتاه

        شعری از

        زهراجعفرزاده پهنوار

        از دفتر رهایی نوع شعر متن ادبی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۰ ۰۱:۳۹ شماره ثبت ۱۰۵۶۸۳
          بازدید : ۱۵۶   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر زهراجعفرزاده پهنوار
        آخرین اشعار ناب زهراجعفرزاده پهنوار

        دخترک از همه دنیا دلش گرفته بود،چند وقتی بود که دیگه نمیتونست بخنده،بغض گلوشو قلقلک میداد ،چشماش ...
        اون روز بدون اینکه با کسی حرف بزنه رفت تو اتاق و در رو بست .
        کلافه شده بود نمیدونست باید چیکار کنه ، نه میتونست بخوابه و نه تو بیداری حالش خوب بود 
        رفت سمت پنجره اتاقش ،پنجره رو باز کرد و رو کرد به آسمون ،میخواست داد بزنه، میخواست گله کنه،میخواست تلافی همه کارای زمینو سر آسمون در بیاره ...
        چشماشو که باز کرد ستاره رو دید که داره بهش چشمک میزنه 
        چشماش برق زد 
        حالش عوض شد 
        انگار اون لحظه همه غصه هاش فرو ریخت
        دخترک حس کرد یه دوست پیدا کرده 
        دوستی که نگاش میکنه و حواسش بهشه 
        دوستی که میتونه به حرفاش گوش بده 
        از اون شب ستاره شد دوست دخترک
        هر شب رو به آسمون مینشست و ساعتها با ستارش حرف میزد 
        ستاره ام انگار زل زده بود به دخترک و چشم ازش بر نمیداشت
        هر روز که میگذشت دخترک حالش بهتر میشد 
        دوستای جدید پیدا کرد
        هر شب برای ستاره از دوستاش میگفت 
        از حال خوبش میگفت 
        ستاره ام چشاش برق میزد 
        ستاره شده بود نور آسمون دخترک
        ستاره شده بود 
        یه شب اما،دخترک یادش رفت همون ساعت همیشگی بیاد
        یادش رفت که ستاره منتظرشه 
        ستاره اما مطمئن بود که دخترک میاد
        همون جای همیشگی ایستاد و مثل همیشه رو به پنجره اتاق دخترک چشمک‌زد 
        ستاره انقدر چشمک‌زد که دیگه نتونست رو پاهاش بایسته 
        خم شد 
        پاهاش داشت میلرزید
        دیگه نتونست روپاهاش بایسته 
        و
        افتاد از آسمون برای همیشه
        و شد ستاره دنباله داری که اون لحظه خیلیا دیدنش....
        دخترک چند ساله هر شب رو به آسمون میشینه و گله میکنه از ستاره بی معرفت 
        ستاره ای که تنهاش گذاشت و دیگه حواسش بهش نیست
        ستاره بی معرفتی که لابد الان یه دوست جدید پیدا کرده که دیگه حواسش به دخترک نیست
        اما 
        دخترک هیچ وقت نفهمید که ستاره تماام شد برای اینکه یکبار دیگه چشم های دخترک‌رو ببینه 
        ستاره تمامش رو برای دخترک گذاشت
        تمامش رو...
        حواسمون به ستاره های زندگیمون باشه 
        همونایی که وقتی هیچکس حواسش بهمون نیست،با جون و دل به حرفامون گوش میدن و حساابی حواسشون هست که احساس تنهایی نکنیم ،همونایی که میان و میشن معنی زندگی ،همونایی که آسمونو به زمین میارن که حالمونو خوب کنن ،همونایی که از خودشون برای ما گذشتن 
        همونایی که...‌‌.. حواسمون به ستاره های زندگیمون باشه...‌ 
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۵۲
        سلام زهرا بانوی ارجمند

        داستانی زیبااا دارای پارامترهای دلنواز و مسرّت بخش
        بازاویه دیدی هنرپرور و تصویرپردازی ملموس
        که اغلب مخاطبین عین خودم ارتباط دلی ِ آشکاری
        بااین داستانِ قشنگ و کاراکترهای نمادینِ پنجره و شب و ستاره و باد دارند


        ستاره دُبّ اکبر قطب شمال اغلب در آسمان شب پیداست و نوربخش خندانک



        لطفاً داستان ها را دربخش وبلاگ نقد سایت منتشرنمایید .
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ ۱۵:۱۵
        درود بانو
        بسیار زیبا و شورانگیز بود خندانک
        علیرضا مرادی( مراد )
        پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۰ ۰۹:۳۵
        سلام
        سروده بدیع و زیبایی است
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ ۱۱:۳۹
        ای آخرین امید دل بی رمق ، بیا
        تفسیر (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) ، بیا

        چشم انتظار جمعه و این هفته ام گذشت
        خیر البشر ، امام زمان ، مرد حق، بیا


        اللهم عجل لولیک الفرج
        لعنت الله علی‌ قوم الظالمین
        #ایمان_اسماعیلی_راجی
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0