سه شنبه ۱۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ اتفاق سفید شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
چه میدانم ،
هستی بود وگردشی
نیایشی بود و مولودی،
من بودم هم چون مسافری
|
|
|
|
|
میان این همه زخم وغم
ودغدغه ها
واین همه هیا هوی پوچ
|
|
|
|
|
عطر بجامانده از بودنت
را روانه مشامم کن
شاید که ؛
|
|
|
|
|
دهی روشنایی
بهر مرد وزن
چو شمعی بسوزی
بهر انجمن
|
|
|
|
|
بر گفت چنین :
« من مرغ بال وپر شکسته ویران اشیانه ام »
|
|
|
|
|
بوی تو می اید
بینایی ره گم کرده
بیهوده نیست منتظر ماندنم
|
|
|
|
|
سال ها یاور و غمخوار این مردم بودهای
با نوای ربنا حالم بدادی بارها ،
|
|
|
|
|
لحظه ای در ا زخود که ،
بی تو بسر شده ام
در این ترنم احساس خالی از اندوه
|
|
|
|
|
جهان بکام ستمگران تلخ مثال دوزخ شد
چوسر نهاده اند در رهت مردمان بنام آزادی
|
|
|
|
|
ای که چون حباب
روی ابی
در وسعت دیده ات
چون سرابی
|
|
|
|
|
پلک بگشا ،
گره بزن ذهن مرا
با
بینایی خود
پس بتاب وبنگر !
|
|
|
|
|
روح من نورانی است
ودر پی خود باوری جسم من است
در گذر از بعد زمان !
|
|
|
|
|
باد می اید
تا بر کند چیزی را
وبروبد غباراز چهره
یا که از جای بر کند سنگی را
|
|
|
|
|
کاش در دست گیرد
روزی
دشمن اهریمن انرا
تا بداند آن چیست
وبیابد خود را
تا دوباره تازه سبز گر
|
|
|
|
|
پس از گذر از لحظه ها
کنار زمان ودر کرانه نور
دراز کشیده ای بی خیال ،
انرا رها کن سکوت را بشکن !
|
|
|
|
|
من بخاک سجده میکنم یه زندگی ،
ودر خواب ،
وتو پر وردگاری و خالق ،
واگاه
|
|
|
|
|
از تو یاد بگیرم
دوست داشتن را
نه تنفر وریا وکینه را
یاد بگیرم شادی
در عشق را !
|
|
|
|
|
بر در خانه ات چه غوغایی است
ضجه ها ناله ها
چه بلوایی است
این همه کودک وبیوه ومسکین
|
|
|
|
|
دریافتیم وخندیدیم ،
باشد که من با زندگی
در زنج بسیارم ،
واز کنار آن بر خواستم !
|
|
|
|
|
چه پر سش های بی پاسخ
که مانده بر سر راهش
در دل غمی جانکاه
ومنتظر وچشم براه
|
|
|
|
|
نکند تو نیز مثل ماه
همراه با دزدانه هایش
با اولین اشعه خورشید ،
پا بفرار خواهی گذاشت !
|
|
|
|
|
درد گم شدن در سراب و رویای بی پایان
یک زندگی است،
همان جایی که می گویند ،
آسمانش رنگی است
|
|
|