در ورای این شرر های
خالی زمهر ،
تیر آن مژگان داغ واتشین!
که ز منشور نگاهت گاهی
می کند بر دل عاشق بر خورد
وز هر دم به نگاهی
در میان قصه های رنگین ناتمام
داغ عشقی که :
بدل نازک تر از برگ گل اش
بنهاده در وهم وخیال
عشق ودلداده گیش ودر ورای
دردها و ای بسی هم رنج ها
از پس این همه عاشقی وشیدایی
در هجر ودر پیچ وخم این معشوق افسونگر
نمی دانی چه دردی را باید تحمل کرد در باور
با برخورد وتیزی تیر آن مژگان چشمان جادویی سکر اور
وچه پرسش های بی پاسخ ،
که مانده بر سر راه دل تنها ومنتظر چشم براه
با دلی آکنده از درد وغم جانکاه
در میان کوچه های سرد وتنهایی
و سرابی عاشقانه
وچشمان منتظر در راه
وبامیدی که ،
شاید باز آیی باهمان فانوس زیبا
وترنم ها واوای خوش وسیمای خندانت
وبرهانی اورا زغم تنهایی خویش ،
تاکه هرگز نشود نورو امیدش خاموش
در خیالش باشی عاشقانه با شور
راحت ازحیله ونیزنگ زمان
باشی از دردها به امان !
بهرام معینی زمستان ۹۶
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد