پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ سماع در مهتاب شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
قلم روی بوم نقاشیم
رنگ شادی وزندگی را نشانه می گیرد
ونیستی وسیاهی
زیر حرکت
|
|
|
|
|
در جمع یاران
باهم خنده مستانه می زدیم
در دیار آشنا
وهردم در جستجو
|
|
|
|
|
بهر حاجات مناجات کنم من شب وروز
دست هایم بدعا سوی تو و در گه توست
|
|
|
|
|
لطف بود ومهر بودوامید
در اطرافش
همراه با ایثار گرانی از نوع سپید!
|
|
|
|
|
وقتی تو هستی
من بکجا غم بکجا ،
چون که تویی در بر من ،
|
|
|
|
|
!می گذری ومرا صدا خواهی کرد
دستم را خواهی گرفت به مهر
|
|
|
|
|
همه جا سایه ها نمایان شد
در ودیوار بهم پیوسته
همه جا غرق در سیاهی شد
|
|
|
|
|
چنین کرده ست شاعر با خود آغاز
پرستو با پرستو باز با باز
دراین باغ زیبا ودل انگیز
شده سر گرم را
|
|
|
|
|
در این شهر و در این غربت گه ادوار،
همه با هم غریبه و
همه باهم قهرند،
همه هم کر شده اند در این بی
|
|
|
|
|
ای بی خبران قصه من
پس بکجا شد
این طور مرا بی کس ودر مانده
تنها بخود وامگذارید
|
|
|
|
|
دیوانه وار هر سو
سراسیمه خود را رها می کنم
ودر چشمه جوشان تخیل ،
سر ودست می شویم !
|
|
|
|
|
کار ما نیست قلم فرسایی،
کار ما دیدن وادراک آواز چکاوک ها ،
رایحه وعطر گل های سرخ
|
|
|
|
|
شب سردی است بهانه در راه
سرد وافسرده وغم آلود
تن او بی رمق از جور زمان
پای بند بخود در مدار خو
|
|
|
|
|
بگیریم دست یکدیگر
وبر خوانیم سرودی ناب ،
از دوران شباب خود
سپس با هم رها گردیم
وبرداریم قید وب
|
|
|
|
|
شهر فرورفته در هیاهو
وگیجی بجامانده از تنش روزانه
تک وتنها در چهار راه
هستی وبی رنگی !
|
|
|
|
|
وقتی که بانتظارت
نگران ساعت دیواری وعقربه های
بی رحمش رانظاره می کنم
ودر آن مجادله زمان وگذر
|
|
|
|
|
در آن لحظات انتظار
دم بدم لحظه ها
چون کبوتران خواب آلود
در صبح گاهان ،
از آشیانه خیالم درجستج
|
|
|
|
|
شب از چهره ده می گریزد اما،
آفتاب بی پروا
می زداید پی هم
سایه های مانده از تاریکی شب را یک جا !
|
|
|
|
|
اى زلال وصاف چون باران واب
روشنى بخش دلى چون مهتاب
اى به مثل موج دريا پر خروش
مهربان وپر غرور
|
|
|