در میان این شهر
کوچه ها تاریک وبس طولانی
باریک ودراز ،
وپر ز هیاهوی غیر ،
این چنین ازدحام
وصدای پای رهگذران خسته
را به تصویر کشیده
جای می دهد در دل !
وما می رویم تا بیابیم
در این ازدحام وتا غمی بر جای نماند از ما
ز بس که رهگذر گمشده را
می بینند و صدایشان را در گلو
در گوش روزنه ها در فضا می خوانم
رهگذری را دیدم در بدر بدنبال
محبت می گشت در این شهر غریب !
نه پاسخی داده می شود
باین رهگذران آشفته وپریشان ،
شاید دری برای شان باز شود
وخود را پیدا کنند در ورای صدای پای رهگذران !
در کدام دیار وشهر
چنین هیاهویی است
همه ره گم کرده اند در زمان
همه دایره وار گرد هم
در تک وتابند ودر رقص و سماع !
همه در اندیشه تو سر گردان شوق تو دارند در سر!
تا به ابد وپایانی تماشایی ،
اینان تنها رفتند وبی ما،
خسته وکلمه ای از عشق وعرفان
بزبان نخواهند اورد وشاید خلایی باشد در اندیشه ها،
شهر فرو رفته در هیاهو
وگیجی بجامانده از تنش روزانه ،
تک وتنها در چهار راه
هستی وبی رنگی ،
برویم در این چهار راه
که شاید آخرین گل احساس
از درخت عاطفه را در سبد ما افکند ،
کوچه خلوت وبدون ازدحام
اندیشه ما را می آراید
واین خلوت وتنهایی
ژرف است وسنگین !
وقابل تامل ولبریز سوال !
بهرام معینی (داریان) اردیبهشت ۹۶
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد