جمعه ۵ بهمن
اشعار دفتر شعرِ ۱و۲و۳وتا بینهایت شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
چه ها کردی بحال زارم امشب
شعله عشقت سراسیمه بسان موجی های آشفته
در وجودم سر ریز خواهد شد
|
|
|
|
|
پس انگاه ،
صدا میزنم نام تو را
درمیان دو کوه بلند
تاشاید پژواک نام تو
چاره آرامشم باشد
|
|
|
|
|
من بی خبر زخویش
و
تو بی خبر زخود
مانده براه حیران
دست در گریبان و
خسته ای
|
|
|
|
|
باورم نا باوری است
اسمان هم همراه با احساس من است
نم نم باران وان گل های سرخ
|
|
|
|
|
دخترکی شوخ وبی خبر ،
زیر آواری که نامش را زندگی
گذاشته اند تنهاودل گرفته!
زان خنده های طرب زای م
|
|
|
|
|
طبق یک رسم و رسوم،
سبزه در آب روان !
تخم مرغ رنگی به بچه های کوچک فامیل ،
وبقیه نیز هریک بنوعی ،
|
|
|
|
|
دویدم تا بینهایت
تا دیگر مرا آنجا نبینی ،
ومن نیز همواره باچشم باز می خوابم
شاید از شبنم دیدارت
|
|
|
|
|
ومن تا دور ترین نقطه سایه ات
را بدرقه خواهم کرد !
وبا طنین خدا حافظیت
تصویر در
ایینه فضا خواه
|
|
|
|
|
من از نظاره روزانه خورشید می ایم
از آفتاب یک دست
واز حرارت روزانه اش
در تک وتابم
اندرونم تنها
|
|
|
|
|
نان خشکی هرچه خواهی میخری !
سفره خالی زنانی هم دارم میخری ؟
|
|
|
|
|
صبح کارش دلنوازی کردن است
دلبران را مهربانی کردن است
|
|
|
|
|
بگذار تا ببو یم ات
ای گل سرخ آتشین !
بگذار تا بنوشم ات
ای قهوه تلخ وای شهد
شیرین زندگی !
مگذا
|
|
|
|
|
جاده پر پیچ وخم است
گاه کوتاه وگهی طولانی
گاه هموار و گهی سر بالا
جاده وسوسه می انگیزد
جاده
|
|
|
|
|
این اسمان:
در تاب وتب ،
می غرد وسیلاب وار
انگار جام اسمان ،
یک با ره گشته واژگون
آرام باش ای
|
|
|
|
|
در تماشای باد ،
وعریانی درختانی که :
خونابه می بارند ،
در غم ورسای پاییز ،
وسوز سرمای کشنده زمست
|
|
|
|
|
هر دانه که به شوق دیدن تو سر برون کند زخاک ،
باشعله ونور تو برقصد و غوغا کند بی محابا وبر امید ،
|
|
|