نگا هی در راه است
وسلامی دو باره باید کرد !
نگاهت به ورودی کدام
درب دوخته ؟
بگذار پنجره هارا برایت باز کنم
تا خوب بنگری مرا
درب که باز شد
من دیده به راهت بودم
وقتی آمدی
با حرکت ابری تو خوابم پرید ،
در بیداری نه در خواب ،
از کنار زمان پیش رفتم
خورشید بر علف های زنده را دیده می گشود
وجوجه پرندگان زیر نور خورشید
پروازشان را تجربه می کردند ،
سایه بال های شان هر دم
افکار و ذهن پریشانم را بسکوت
نشانه می گرفتند،
در کنار خورشید به جویبار روانی نزدیک میشدم
وتو بار دیگر در شفافیت
نگاهت مرا نظارگر بودی ،
بگذار پنجره ها را برایت باز کنم
تو تازه از راه رسیده ای
میان ما راه درازی نیست ،
بی تابی انگشتانم بر سیم سه تارم
عطش آشنایی تو را فریاد میزند
بر یاد !
وتو بی خبر نگاهت به ورودی دری دوخته است
که از آن خواهی گذشت !
ومن تا دور ترین نقطه سایه ات
را بدرقه خواهم کرد
وبا طنین خدا حافظیت
تصویر در ،
ایینه فضا
خواهد شکست !
بهرام معینی (داریان) اسفند ۹۸
بسیار زیبا و دلنشین بود