پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ دیروز امروز فردا شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
صد هاقصه اغشته بخون داری
باز گو برمن
تمام غم و غصه هایت را!
|
|
|
|
|
من ترا میبینم ،
و
صدای ضربان بهم ریخته قلبت
که پر از زیبایی است
|
|
|
|
|
اتش نشان شعله عشقت که جاودان
پر می کشد زبانه مهرت بسوی فرشتگان
|
|
|
|
|
ابر ها هم خفته ،
بدازای خیال
سینه ام پر راز است
|
|
|
|
|
ببویم تورا سر نهم دامنت
کنار تو ارام گیرم دمی
بگویم برایت همی قصه ها
|
|
|
|
|
بدوشم کوله پشتی انباشته از رنج وکر مان
بر تنم جامه ای اغشته از بوی دلاویزت
|
|
|
|
|
گفتیتامل کن دلا
از دوری دلدار خود
تاب تحمل زین بیشتر ،
کن اندکی رحم وبیا
|
|
|
|
|
بهر درد ها وغم های پنهانی
ارزوی شفا از او کردم
همره دل با خلوص و با نیت
هر کجا رفته ام دعا کردم
|
|
|
|
|
غروب هم
از راه رسید ،
وغروبی غم انگیز
در نبودنت
ومن غمگین تر از غروب
|
|
|
|
|
همه یکباره ندا سر دادند
که بیایید
وه چه غوغا شده
باین همه زیبایی باز پاییز
شده است !
|
|
|
|
|
کم کم نشسته یک چراغ
به بزرگی خود قرص ماه
در نیمه ماه وتولد تکراری ماهیانه اش
ودر زلال آب رفته
|
|
|
|
|
پرواز این همه شاپرک و پروانه وزنبور عسل
گرداگرد گل های بهار
رفتن ساقه پیچک ها بان سوی باغ
شکل ز
|
|
|
|
|
چنان بهم گره بگرفت این رشادت ایثار
که جملگی بیکباره ودر زمانی نچندان دور
بنهادن از هر گوشه پا ب
|
|
|
|
|
ودر این زیبایی ،
گل فروشی را دیدم که
با دقت و واسواسی خاص
گل هایش را جابجا میکرد
داخل گلدان
|
|
|
|
|
من وتو قصه عشق بر باد
شده را می خوانیم وبه رویای
بجا مانده از آن
وبر این عمر که بگذشته بهمان تن
|
|
|
|
|
امروز در تصویرم
برای مهتاب و نور ستارگان طنازش
ترانه می خوانم برنگ طلایی خوشه های گندم
ودر خش
|
|
|
|
|
فرصتی داد کنون
تا که شاید
گره ای باز کنیم،
از دل غم بار کسی
|
|
|
|
|
همه با هم با گل و یا شیرینی،
وارد خانه شدند جز سلام
وعلیکی پاسخ چیزی نیست مرا
همه انگار نا آشنا
|
|
|
|
|
دستانت را بالا زدی
ودر باغ را برویم گشودی،
چه گلی چه گلستانی
چه بهاری وچه گل های همیشه بهاری !
|
|
|
|
|
من ندیدم درختان باغ
رنجشی بین شان باشد
درخت چنار ، الوچه ،وسپیدار
به سیب وگلابی
|
|
|
|
|
دشت زار کنار روستا هم
پر ازبز وبزغاله وگوسفند انی است
که بهمراه چوپان رفتتند به چرا
آن طرف ت
|
|
|
|
|
من همیشه گفتم :
قوطی رنگ را بر دار
روی هر ظلمت وتا ریگی
مانده ز شب ،
رنگ شادی بکشیم ،
|
|
|
|
|
بر گریبان ها نهاده دست
با جان ها در جدال !
ابرها هم گریان در تلا طم زین
میهمان نا میمون وزشت
|
|
|
|
|
صدا می زنم نام تورا
در میان دو کوه بلند
تا شاید پژواک نام تو
چاره آرامشم باشد
در نبودنت !
|
|
|
|
|
وبوته زار های نم زده رها سازیم
بر خیزیم با کوله باری از
طراوت وشادی وخاطرات بجامانده ،
برویم وچ
|
|
|
|
|
تنها رهایم می کند
در کنار رودخانه خشک و چشمه آب
و کشتزارها به تصویر کشیده در ذهنم
وهمان خوشه گ
|
|
|
|
|
جوانی وجمالت را
بپای آن نو نهال ناتوان
خفته در گهواره بنهادی هیچ حرفی وکلامی
از این همه رنج بگذ
|
|
|
|
|
عزیز بدار لحظات خوش
چند روز عمر را
وروزگار این چنین !
در بیداری لحظه ها
مانده در خاطره ها
ا
|
|
|
|
|
نگاهم بر پر وپرهای
پرستو های مانده در راهت
ویا زان مرغک وحشی ،
ومهاجر
خسته ونالان و شکسته بال
|
|
|
|
|
من در پناه سیاهی شب
از خود فراریم ،
با من بیا !
باسمان پر ستاره
انجا که ستاره ها
در نیمه های
|
|
|
|
|
چشم بر هم نزن
از این همه زیبایی
ورنگ !
شاید برای دوباره
دیدنشان عمری دگر نباشد
و نه حالی ای
|
|
|
|
|
و امروز :
با تمام تار وپود خود
چنان باور کنید ،
وسر بر استان دوست بگذارید
با خوشی وشادکامی
ا
|
|
|
|
|
در بیداری ستارگان
ودر بی خبری
شب زنده داران زنده دل ،
نماز عشق بجا می اورم
تا وجودت را در کنا
|
|
|
|
|
عشق ها پاک ودل ها پر ز مهر
قول ها مردانه بد عهدی به صفر
عطر این عشق های رنگین وناب
این چنین عش
|
|
|
|
|
بجز تماشا کردن و حسرت کشیدن
راهی نمانده از برای من
در فراق تو ،
مرا اسوده تر بگذار ،
ای آرام ج
|
|
|
|
|
این باد اورده را
از خود بدور مکن ،
شاید تو نیز .
روزی گرفتار اه من شدی
خاکستر تورا ،
من نیز ه
|
|
|
|
|
گل من بشكسته
ساقه اش خرد تر از فكر من است
ريشه اش در دل خاكى كه از ان
دور شده جامانده
من هم حي
|
|
|
|
|
دل خوش دار
زیرا اوست که ،
دلبری می کند برایم ،
وهم اوست که :
دلم را از مهر ،
وعشق پر کرده است
|
|
|
|
|
شاید روزنه ای پیدا شود
در سیاهی ذهن بجا مانده
از ظلمت سیاهی شب !
ودوباره بیاد من بیفتی ،
در سپ
|
|
|
|
|
نگاهی بر من مسکین نداری تو
ولیکن خوب میدانی
چه غوغایی نمودی
بر دل وجانم !
|
|
|