مپرس از من
که چونم از فراقت ،
که من مجنون تر از مجنونم
وعاشق تر از عاشق
روان گردیده ام سویت
همراه با نسیمی سرشار از ابر ها
وتصویر های در هم بی شکل
چه ها کردی بحال زارم امشب که
شعله عشقت سراسیمه بسان موجی های آشفته
در وجودم لب ریز خواهد شد
از این همه احساس یک رنگی ،
نکردی تو نگاهی ونمی دانی چه غوغایی
شده بر پا !
با افروختن این اتش بی رحم ورویایی ،
که هر چه هست را نیست کرده ای با آن ،
درون سینه ام غوغایی شده بر پا
وسر در راه بنهاده سر گشته
می رفتم تک و تنها
تن تب دارم اینک :
نشانی از همان سر گشتگی های من است هر دم
فروغ چشم هایم را ربودی تو ،
دور کن موج نگاهم را
از کنار پنچره هم رنگ بیداری ،
تو رفتی در دلم غم آفریدی
سکوتت در دل این خانه خفته ،
سکوت است و
هزاران حرف های ناگفته
که سراسیمه شتابان در گذرند
از مرزهای خاموشی وتنهایی من !
وسرانجام در میان مرزهای خاموشی
ترا گم خواهم کرد،
بسان روحی آشفته ،
بهرام معینی ( داریان ) آبان ۹۹
آوای دلتان شاد