آن دم که در انتظار
دیدن رویت
قلم روی بوم نقاشیم
رنگ شادی وزندگی را نشانه می گیرد
ونیستی وسیاهی
زیر حرکت قلم موی رنگیم
جان می دهد
ان دم که
برای دیدنت بانتظار
می نشینم !
لحظه ها چون
پرستو های سرگردان
شتاب زده وتند تند
از اسمان خیالم ره می سپارند
افکارم را بدست فراموشی
می سپارم
وبخود بر می گردم
ودیوانه وار از هر سو
خود را رها می کنم
ودر چشمه جوشان تخیل
سرو دست می شویم
ورها می شوم
تو را می بینم که
هراسان وخواب آلود
بسوی سرابی فریبنده
دوان دوان در رفت وامدی
که شاید خود را وارهانی از
پیله تنیده در تنهایی و خودسری
وشیدایی بجا مانده در باورت
ومن پریشانی ذهنت را
نشانه می گیرم
همیشه از دریچه ای نا پیدا
شاید روزنه ای گشوده شود
به خیره گی و خودسری ات
وبسوی روشنی ونور ره بگشایی
از ایجا تا دور دست های زندگی
باید دوید آگاهانه
در تلاشی بی وقفه حیات
خود را ر ها سازی
در این لحظات انتظار
باید بخدا رسید
بی تکلف بی ریا
تا شاید حاجتت را روا کند
ومرهمی بر ذهن بیمارت باشد
تنها اوست که می تواند !
بهرام معینی (داریان )خرداد ۱۴۰۰
بسیار زیبا و هنرمندانه بود
پر احساس
موفق باشید