پنجشنبه ۲۱ فروردين
اشعار دفتر شعرِ تک بیتیها شاعر مسیب عبدلپور
|
|
ز داغ تو دلم غمگین و زار است
و یار بد بدتر ز هرچه مار است
|
|
|
|
|
خودم اینجا و یارم دیگر دیاری
چو گل پرپرم از چشم انتظاری
|
|
|
|
|
ز عشقت گشتهام مجنون و بیمار
ز دستت بردهام رنج من بسیار
|
|
|
|
|
شراب بوسهات دیوانهام کرد
به گل روی تو پروانهام کرد
|
|
|
|
|
تو لیلای منی، مجنونتم من
گرم بوسهم دهی، ممنونتم من
|
|
|
|
|
شده کارم شب و روز گریه و زار
گلم پژمرد، شدم من همدم خار
مسیب_عبدلپور
|
|
|
|
|
چه قربی نزد خداوند رحمان دارد
هر که به امیرالمؤمنین ایمان دارد
|
|
|
|
|
اسطوره ی تمام مردمان شهر میشود
شمعی که به جنگ تاریکی آب شد
|
|
|
|
|
ای عشق همه بلایا ز توست اما
بی تو نباشد لحظههای عمر ما
|
|
|
|
|
زندگی من بسته شده به بند آهی
چشم تو و حال من؟ چه روزگار سیاهی!
|
|
|
|
|
آه ای دل شکسته! آهای غریب ناکام
شده بر سر تو سایه ی اندوه مستدام
|
|
|
|
|
تو واجبی و بقیه همه مستحباند
ماه روشن منی میان مردمی که شباند
|
|
|
|
|
شبیه سینه فانوسم و آخرم خودسوزیست
چونکه دوای انتظار چشم به راه دوزیست
|
|
|
|
|
تو رفتی و نکردم هیچکاری
غمت اکنون هست یادگاری
|
|
|
|
|
حال من خوب است با حال تو
ذره ذره عمر و جانم مال تو
|
|
|
|
|
زندهام و میمیرم و برای تو جان میدهم هر بار
زندگی ام شده دوست داشتن تو و ریتم تکرار
|
|
|
|
|
تا چند ز جهل خود خجالت بکشیم
وقت است که دست ز جهالت بکشیم
|
|
|
|
|
تا چند ز جهل خود خجالت بکشیم
وقت است که دست ز جهالت بکشیم
|
|
|
|
|
خسته ام، حالِ خرابم را نمیفهمد کسی
حالت پر اضطرابم را نمیفهمد کسی
|
|
|
|
|
حال من با دیدنت حالی به حالی میشود
هر زمان بینم روی زیبایت عالی میشود
|
|
|
|
|
تا که از چشمان قشنگات افتادم
برخواست از ته دل فغان و فریادم
|
|
|
|
|
بر سوختگان عشق باز کن آغوش
بر تشنهٔ لعل لبت، پیالهای نوش
|
|
|
|
|
همچو صیدی افتاده ام من، چنگال تو
آن زمان که مکیدم، لبهای کال تو
|
|
|
|
|
بی تو عمریست رنج دارم، غصه دارم، بیقرارم
تمامش کن، این فراق را، بازگرد تو به کنارم
|
|
|
|
|
وضو میگیرم من از چشمه چشم هایت
مسلمان ماندهام تنها، به امید تماشایت
|
|
|
|
|
گریانم و نالانم از دست این زمانه
مویم گشت سپید و قدم شده کمانه
|
|
|
|
|
قربان آن شوم در عین برتری
ن تخت دارد و ن تاج سروری
|
|
|
|
|
تو رَفتی و خَبر رسید ڪه خوب و خوشی
و عصر همین جمعه لباس عروس میپوشی
|
|
|
|
|
ما را دوری تو ای یار میکشد
سم است که اندک و بسیار میکشد.
|
|
|