دوشنبه ۲۸ خرداد
|
|
ترا
من
از خودم بیرون کرد
--
تردید
به یقین
حاشا نکرد
سنگینی مرا
بعد از
رفتن تو!
|
|
|
|
|
اگر در جامعه رگی مانده باشد
سرسرنگهای عفونی
برای هجمه آماده هستند .
|
|
|
|
|
چو خود پیاله ندارم جز این شراب دگر
|
|
|
|
|
بهرمردنحاضرم
شمشیرراآمادهکن
|
|
|
|
|
بسوز ای دل از این هجران، که درد عشق٬ شیرین است
خودم اینجا... دلم آنجا... تمام درد عشق این است
|
|
|
|
|
دربیانقدر دانی از شریک و همراه زندگی که پا به پای شریک دیگرش مسبر زندگی را طی میکند
|
|
|
|
|
........................
بی شک خواهی دید ..!
|
|
|
|
|
زمستان هم می دانست آدم از سرمای بیش از حد یخ میزند که سوز و سرمای نوبرانه اش را گردن آویز پاییز کرد
|
|
|
|
|
کوروش برخیز و ببین چند لایک داری
برخیز ببین در مرز و بومت خاک داری
|
|
|
|
|
در سینۀ سیمین تو قلبی چو زر است
|
|
|
|
|
زندگی
خیس شدن خاطره ای پنهان است
زیرچتری
که آویخته از آن
ابر نگاهی مبهم
|
|
|
|
|
مرد باش و مرکبت را ساز کن
یک سفر تا خویشتن آغاز کن
|
|
|
|
|
مرثیه خوان هزار مرگ می شوم
از حقیقتی چون
فقر و ناداری
|
|
|
|
|
به شیرینیِ تو ندارم کسی مثه قهوه ی تلخِ تُرکَن همه
|
|
|
|
|
برای چاره دردم نه نسخه و نه پزشک!!
به جای آن بشو این بار ،مبتلای خودم
گناه میکند هرکس به تو
|
|
|
|
|
ترفند شیرین
تـــوباور کن به خداونــــد هست عاشق پاکت نـــژند
بس کن دیگر قهر و تر
|
|
|
|
|
در من عقابی خفته است
پنهان شده در سینه ام
دائم درونم مپرد
انگار دارد کینه ام
|
|
|
|
|
روح تعا ون نیست در این جمع خسته
چون شد چرا ایمانتان از هم گسسته
|
|
|
|
|
به باورنگاه
از پشت پلک اشیاء
|
|
|
|
|
شامگاه خزان
مزرعه ی رنگ ها
مترسک و کلاغ
-----
۲
می تابد
آرام
ناپدید می شود
آسان
کرم شب ت
|
|
|
|
|
خواستم شاد شوم قصه ی هجران نگذاشت
خواستم غم بخورم شادی دوستان نگذاشت
|
|
|
|
|
همیشه از خود می پرسیدم
بهر چه پا به گیتی نهاده ام
چرا باید یک روز بیایم
و روز دگر
میان انبوهی از
|
|
|
|
|
جانا نشد ز راه محبت گذر کنی خاموشی سیاه شبم را سحر کنی
|
|
|
|
|
گرچه در مردانگی والاتری
در عطوفت ، مهربانی ، مادری
|
|
|
|
|
صبحدم ازباغ سحرتادم درگاه بهشت
قد یک پنجره راز و مدداز آنچه نوشت
|
|
|
|
|
این چه دردی است خدایا تو به انسان دادی
|
|
|
|
|
حــــامیِ غمزده را ٬ در این وضـــع
شعرِنابیچوشِکَرنیستکهنیست
|
|
|
|
|
عصا دست پیر من و رد نکن
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
آغاز تو
پایان هر چه زمستان و زندگیست
دستهایت را به من بده
شاید درختهای تناور
قبل از دمید
|
|
|
|
|
ماه در هاله ای از مه چه تماشایی است /
نو عروسی شده با تور سپیدی بر سر /
علی رفیعی وردنجانی
|
|
|
|
|
نمیدانم پس از پایان این آغاز
کدامین چشم بیگانه
به روی دفتر شعرم شبی آرام میلغزد
همی دانم که رو
|
|
|
|
|
با تمام غم ، میان شادها رقصیده ام
|
|
|
|
|
دل را بکس نمیدهم که تو از ما گرفته ای
باشد مبارکت که جای تمنّا گرفته ای
|
|
|
|
|
بیدار که شدی
صبحانه مثل همیشه حاضر است
|
|
|
|
|
عاشق شده ام دست خودم نیست ، نبوده
یک خاصیت عشق گمانم که همین است
|
|
|
|
|
من ندانستم از اول که پرستار نمایی
زخم نابستن از آن به که ببندی و گشایی...
|
|
|
|
|
در این فضای بسته
در این سلولِ تکراری
نگاه سردِ کوچه
پیرمرد و یک گاری
|
|
|
|
|
باز امشب می زنم دل را به دریایی که نیست
|
|
|
|
|
شنیدم که کارگر زاده ایی ، وقت کار
بخورد سیلی سخت، از روزگار
|
|
|
|
|
بهاردیگری رسیده ازراه
خدا دوباره عاشقی می کند!
|
|
|
|
|
بی عشق باشی در گلو آواز می خشکد
|
|
|
|
|
بیشتر نوش میکنم ، بیشتر بیشتر می نوشم
مست که شدم...مست مست
|
|
|
|
|
(گزیده:)
...فتادهاند از نفَس، بلبلانی، امّا
«خرَد»ی دریادل،
میتپد همچون موج
و میکارد دمادم،
|
|
|
|
|
صد جوی، روان کردی از چشمه ی دریاجو
|
|
|
|
|
پری، تو شاه جهانی سرود خوانی و مانی
به روزگار جوانی که گفته راز،زمانی
|
|
|
|
|
بگذار شعر ما در تاريكترين
بستر شب ابستن شود
|
|
|
|
|
رد شدی از روبه رو آرام اما مستقیم...!
باز افتادم به یادت عشق ناکام قدیم...!
|
|
|
|
|
ما را چو راند از سینه کش در سر ز مهر مهری نهشت
این نخوت و این کبر و غیض بر خوبرویان نیست زشت
|
|
|
|
|
:
زندگانی بجز حسرت و غم فردایی نیست
ماهی مرده کنار ساحل و دریایی نیست
|
|
|
|
|
با لرزش اندام حسی
مدام
نگاه اش را...
|
|
|
|
|
باورم بود عشق بیرنگ شده ...
رسم زندگی تنهایی شده ...
|
|
|
|
|
آمده ام بخانه ات ؛ غم زدلم رها کنم
دست بدامنت کشم ؛ شکوه زدل جدا کنم
|
|
|
|
|
بیوفابرگردعکست راببرازخانهام
روزگارمشدسیاه از دیدنلبخندتو
|
|
|
|
|
تبِ "اردیبهشتی ات" درآورده لجِ "شهریوری ها" را...
|
|
|
|
|
خودم می طلبم راه یقین چاره نیست
آهسته می خوانم استخاره لازم نیست
زمزمه های مادرم نشان اتفاق است
ج
|
|
|
|
|
گفتی آن روز که عالی نصبم ، یادت هست
خوشگلم خوش سخنم ماه شبم یادت هست
بغلم کردی و بوییدی و آغوش
|
|
|
|
|
چو،فرصت پنجاه ساله، شد فنا
شرمنده سر به گریبان،خدا خدا
|
|
|
|
|
از شب موی تو هستم در کنارت تا سحر...
|
|
|
|
|
می روم تا عاقبت دستم به دامانت رسد................
|
|
|
مجموع ۱۲۴۸۱۰ پست فعال در ۱۵۶۱ صفحه |