برگی به روی دریا
برگی به روی دریا
هنگامه ای ز موجها
حال منست دراینجا
مُفت که به چنگ نمی آیند ، اوجها
اینقدر باید رسوا شوند پوچها ،
اینقدر باید سوا شوند پَرچ ها ،
تا که آدم ، نائل شود به برج ها
برجهای آسمانی
درآنهمه جهنم ،
درآنهمه بهشتها ،
چقدر آدم مشغول به حیاتند
بعضی فردند ، بعضی هم هستند زوجها
بعضی چُمباتمه زده اند ز افسوس
همراه با ، خجالتند به کنج ها
همه به زیر دیدگان خدا
بدون پلک اند آن نگاههای تیز
عجب عدالتی اینجا نهفته
دربین موج و فوج ها
اینهمه آدم خود دریاهایی اند ،
بعضی شیرین بعضی شور
شورَش را درآورده اند بعضیا
بعضی زجنس خاکند که نور شدند
انبوهی نوری خاکی !
توان ندارند وگرنه هنوزهم ، ز کینه ،
بدون هیچ سکینه ،
شاخ میزدند
به دیگری
شاخ و شانه کشیدن مثل قوچ ها
چشمها که حیرانند زینهمه شگفتی
چشمها نگاه میکنند ،
چپ چپ به تصویرِهمه عقاید
زیرچشمی همراه با رعب
نگاهی خالی و، بسان لوچها
بهمن بیدقی 1403/3/20
قوالعاده زیبا بود
قلمتان همیشه توانا
درپناه خدا