سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
|
|
آفتی زد به جهانت همه بر باد شدی ...
|
|
|
|
|
کنار چشمان تو من نشسته ام
من همانم که در راه قلب تو مانده ام...
|
|
|
|
|
اگر چه حکم، زِ رَبِّ جلیل آمده بود
|
|
|
|
|
من زمینم .آسمانم شو بیا تغییر کن
|
|
|
|
|
نگذاشتی یک بوسه از عشق بجا
|
|
|
|
|
عاشق شدم و فارغ ازاین مذهب و کیشم....
|
|
|
|
|
و شب،
دوباره پایان و خواب پنجره ها
و من،
دوباره آغاز و میعاد خاطره ها
|
|
|
|
|
گر که سرگشته و حیران شدی از کار جهان...
|
|
|
|
|
زیباترین جای جهانم خنده ی دلدار بود...
|
|
|
|
|
زیرِ اقیانوسی از ماهی
گیاهِ گوشتخواری بود
که تناول میکرد از ماهی
|
|
|
|
|
گـر آدمی به گنج قناعت رسیده شد
زآن گنج ، بهره اش ز خدا آفریده شد
ا
|
|
|
|
|
ویرم ره ،سیاکوته ،منده غریوی
|
|
|
|
|
ب نام دنیام
مهرش نشسته اینجام
بی خیال خودمم این ی بار
نفس بکش اگرچه ضرره برام
|
|
|
|
|
صبح شده است؛
چشمانت را باز کرده ای ؛
بیخبر از آنکه دنیا به شوق چشمانت سر از پا نمیشناسد؛
|
|
|
|
|
وقتی که درشب ناگهان ، روی تو پیدا میشود
قلب زمین و آسمان ، یکباره شیدا میشود
|
|
|
|
|
شهادت امام باقر علیه السلام
|
|
|
|
|
خشمم فوران دارد و آهم به خروش است
|
|
|
|
|
"دلبر جان
ما نه ، جَوانی کردیم ،
نه زندگی...
راه عاشقی بلد نبودیم ،
گرم نشده
خاکستر شدیم...
|
|
|
|
|
سی بیت غزل مثنوی تقدیم به
غریب سامرا امام هادی(ع)
|
|
|
|
|
تن دنیا پر از آشوب و درد است
زمین با ساکنانش در نبرد است
زمستان برف پاشیده به دل ها
پریده رنگها
|
|
|
|
|
نسیم آشنایی از دیر باز میوزد
پی در پی
|
|
|
|
|
بادی که گیسو می بَرَد ، نامی زِ موی تو شده ،
|
|
|
|
|
نباشد راه ما پیمان شکستن
شکوفه دادنم از شوق رستن
بدانکه رشته عشقِ من و تو
ندارد ذره ای از هم گسست
|
|
|
|
|
چشم هایت بر دل هر کافر ایمان می دهد...
|
|
|
|
|
نگاهم کردی
دیدی آخر که چو خاک سر راهم کردی
با دلی ساده که تاراج و تباهم کردی
آنچه در چنته تو
|
|
|
|
|
این اختران پس از تو درخشش نمیکنند
این چشمه ها بدون تو جوشش نمی کنند !
اینجا بهای عشق ، بجز درد
|
|
|
|
|
شروع یک گفت و گو،
سلام و حال و احوال
صحبت های کاری یا
پرسیدن یک سوال
کم کم می بینی حرف ها
نیس
|
|
|
|
|
برگه دلت که سفید باشد،
هر کس ......
|
|
|
|
|
در بیابانی شبانی فربه بود
كو در آن وادی شبان گله بود
گوسفندان را چرا می برد او
|
|
|
|
|
دنیایی سیاه و سفید با آدمای رنگی...
پشت دیوار ذهنم پر از فریادهای است که هرگز شنیده نشد...
|
|
|
|
|
كين زمان از هر مسلمان ملك و ايمان رفت رفت
|
|
|
|
|
شب است و بستر سردم درون التهابی سرخ
شب است و روح من در پنجه های اصطرابی سرخ
دوباره از ورای خوابها
|
|
|
|
|
که آخــــر عشــــــق است که میماند...
|
|
|
|
|
عشق مثل بهار بعد زمستونه
عشق مثل دیوانگی لیلی و مجنونه
و..
|
|
|
|
|
هردو خیاط بودیم
من لب دوخته بودم و تو چشم
هنوز کنار چرخ خیاطی
پر از "پارچه های ندوخته" است
|
|
|
|
|
من صلیبی شوم را بر شانه های زخمی ام
چون مسیحا میکشم تا انتهای شام خویش
|
|
|
|
|
باز همینکه رو به من پنجره باز میشود
عطر ستاره میزند بر تن من هوای شب
|
|
|
|
|
چنان روحی دمید این مرد خسته را /// آن موج مویت آن عطر و بویت /// وصله کرد این قلب سالها شکسته را
|
|
|
|
|
مشق شب میکنم نفرت از تو را
زجر آن روزهای کشته به دست تو را
میسپارم به ذهن طعم زهر کلامت را
|
|
|
|
|
لب تشنه ام ,من کویرم, ای ابر ای بغض سنگین
بگذار بر شانه هایم چشمان بارانی ات را
|
|
|
|
|
روزگار از من گله داری مگه من آن پسرکی بودم با شوق و ذوق که به قد دریا برسم
|
|
|
|
|
گر گردش زمانه ، به دست بشر بُدي1
هركس به دور گردش آن ،مدعي2 بُدي
زآنجا
|
|
|
|
|
خدایا منم تنها تو این قفس
ناخواسته هی می کشم نفس
|
|
|
|
|
مسکن کم
اجاره ها گران
بیا مستاجر دلم باش
پیش پرداختش
عشق و
اجاره بهایش هم ماهی
یک بار
دوست
|
|
|
|
|
من ایمانم ولی ایمان ندارم
دلی بود و دگر آن هم ندارم
اگر از حال من پرسیده ای تو
بدان دیوانه احوالی
|
|
|
|
|
دلم را یادت نیست ؟
بهر دیدارتو پرپر میزد
چرا اینگونه شدی بی انصاف ؟
|
|
|
|
|
🌱🌼🌱🌈💦❤💧💧❤💦🌈🌱🌼🌱🌱🌼🌱🌈💦❤💧💧❤️
روی دل ، بنگر چه ها افتاده است
بس که این دل زیر پا افتاده است
|
|
|
|
|
هزاران یاد از دوران جوانی
|
|
|
|
|
تا دل به عشقت دادم نازنین ویران شدم
درپیت آواره ی رنجور سرگردان شدم
|
|
|
|
|
ای بینوا، فتاده ای و کمی کار میکنی
در جنگ، جدا مانده و پیکار میکنی
درسی که نانوشته ز یاد تو میرو
|
|
|
|
|
جمعه را با غزلی،چای و کتاب شعری
میشود بود اگر تنگی دل ، بگذارد..
|
|
|
|
|
دارد زمان رفتن من دیر میشود
|
|
|
|
|
این قرنطینه سَبَب شد
تو رو بیشتر ببینم
صورتِ ماهِ تو رو
واضِح و بهتر ببینم
مدتی بود نمیشد
زُل
|
|
|
|
|
پروانه ی آزادی چو در تار جنون افتاد
|
|
|
|
|
ای ننگ بر ما
بوی باران فدای شوره زاران هوس کردیم
|
|
|
|
|
ای بانوی قصه های رفتن ... دوباره گم شدی ...میان آشفتگی های ته مانده یک ذهن
|
|
|
|
|
مثل یک سنگ در اسارتِ کوه، آرزوهای سرنگون دارم
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۸۷ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |