چهارشنبه ۵ دی
اشعار دفتر شعرِ خدای غمگین شاعر لیلی مرادی (مجیدی)
|
|
راز یک دشت خالی ز آهو
دستهای سرد و گلهای بی بو
شبهای تاریک و چراغی کم سو
دردی عظیم و لبهایی مگو
|
|
|
|
|
سوز می آید ز بستان خزان
عطر مویت هدف باد وزان
سوی من می آرد او پیغام تو
نم نم باران فدای نام تو
|
|
|
|
|
تو بزرگی مثل خورشید
مثل اون چشمه که جوشید
مثل یه خواب حقیقی
مثل اون جام عقیقی
تو برام بتی عظیمی
|
|
|
|
|
شکم سیر کرده ای از خون مردم
جوانی را ربودی از قلب مردم
در آن بالا که بنشستی ندانی بالاتری هست؟
نگ
|
|
|
|
|
در نگاهت چیست که چنین با معنیست؟
قلب تو فریاد کش در پی کیست؟
|
|
|
|
|
بی تو دیگر شب نیست،روز نیست
خورشید نیست،ستاره نیست
دیگر انگار دنیا نیست
گویی هوا سنگین است
همه چ
|
|
|
|
|
تو میایی نه از یه شهر دور
از میون خاطراتِ سوت و کور
نه از فاصله های پر غرور
|
|
|
|
|
«مرد تنهایی»
خیره بر باران شب
افسرده از طوفان تب
با تکیه بر تنهاییش
از میان پلکهای خسته اش
با ا
|
|
|
|
|
دلرباست،باوقار
بر قلبم سنگینی میکند گامهایش
باد تکه های عشقم را بر پنجره اش خواهد برد
|
|
|
|
|
نامحرم
به دنبال چه میگردی؟
به دنبال کدامین کوتهی؟
در پی کدامین عادتی؟
نبودست جز عشقی در میان
پس
|
|
|
|
|
من از تفسیر چشمان تو
ز اعماق نگاه تو
ز شِکوای سفیر تو
من از خونین لبان تو
از آن سرو حریر تو
|
|
|
|
|
تلنگر
در عبور لحظه های ناب عشق
رفته بود از یاد سردی آوار عشق
زد تلنگر بر دلم
چرخش چشمان او
لرزش
|
|
|
|
|
قلب من پر پر گشتهٔ دستهای وحشی یاد توست
شبهایم بی تلاتم بی عبور
خفته در چنگال های عشق بی فرجام توس
|
|
|
|
|
خاموش و مغرور از او
ساکت و پر شور از او
غرق در بوسه و آهش
|
|
|
|
|
نظم دنیا را فقط عشق برهم میزند
گویی این همه ویرانی را یک پلک بر هم میزند
تکه تکه میکند،پاره پاره
|
|
|
|
|
نیستم شاکی از این بخت و عذاب!!!!!
خوب دانم پاسخ نامردبش هست نامردی جواب.
|
|
|
|
|
مشق شب میکنم نفرت از تو را
زجر آن روزهای کشته به دست تورا
میسپارم به ذهن طعم زهر کلامت را
خنده ها
|
|
|
|
|
و شب،
دوباره پایان و خواب پنجره ها
و من،
دوباره آغاز و میعاد خاطره ها
|
|
|
|
|
مشق شب میکنم نفرت از تو را
زجر آن روزهای کشته به دست تو را
میسپارم به ذهن طعم زهر کلامت را
|
|
|
|
|
پیچیده از تنهایی بر تنم پیچکی از ترس و وَهم
میشکند و هزار تکه میگردد
آن اشک چکیده،آن شبنم
|
|
|
|
|
شب اومد
که بگیره جای اون صبح سپید رو
غم اومد
تا ببره یاد اون سرو عزیز رو
تب اومد
تا بشکنه فاصل
|
|
|
|
|
آنجا که در رستنگاه ستاره ماه شد قربانی
آمد پدید از این غم عادتی شیطانی
که گفتند ماه مجنون است
ستا
|
|
|
|
|
روزی به تو گفتم؛
عشقمان بی سرانجام است
لبخند زدی و گفتی؛
این حباب بر آب است
|
|
|
|
|
فرض است که عاشقان مارو میزنند
گرگند،شب هنگام به آخور میزنند
میفروشند خوش کلامی و بدان شهوت میخرند
|
|
|
|
|
تورا میتوان در کورسوی آن انتها
در سال وهم انگیز بتکده ها
در تمام نیلوفران وحشی مردابها
یافت و با
|
|
|
|
|
منم ساقی که گفتی می بریز و می بریز
بده سامان و مرا را از غمها گریز
بدادم دستت به جام جانم میِ مستا
|
|
|