و دست مهربانت
که مرهم مصائب مسیحا بود .
و نسیم نفست
که نهیب می زد بر دوزخ نمرود
به قربان قدمهایت
که سجده گاه ستارگان سیناست
آسمان به یاد دارد
برای بوسیدن کفشهایت
ملائکه ی مسجدالاقصی
از هفت خوان گریه گذشته بودند ...
آه گفتم آسمان؟؟
خاکم به دهان
که اگر نگاه تو نمیبارید ،
همین آسمان با تمام نخوتش بدهکار تمام بادها می شد .
اگر تو نبودی حضرت عشق
کدام ابر بی مادر ، مرهم داغ لاله ای میشد
کز خون پیراهن یحیا روییده بود ؟؟
آمدی
و اصنام سنگی به پایت شکستند .
طاق غرور کسری فرو ریخت و
قامت قدرت قیصر ، دوتا شد
رود آگهی بر کویر جهالت جهان خروشید و
سوسن سجده از شاخه ی عصیان سر برآورد .
از کان کریم کلماتت
زمزم معرفت جوشید و
سبوی سینه ی دلشدگان
از سخاوت دستانت پر شد .
تو آمدی به خیالم خاتم تمام خورشیدها و
نمی دانمت
به کدام شعر بسرایم ؟
که تمام ابرهای گریه
کنون مسافر سرزمین چشمان منند .
خوش آمدی
به خواب خسته ی مانا
دردانه ی یتیم آب آفرینش
یادگار آزمون ابراهیم
مرهم جان جریح مسیحا
باورم نیست
منکه گله ی عصمتم را فروختم به گرگ گناه
چنین سزاوار سخاوت ستاره باشم !!!
آه منم اینک :
عداس عبوس گمگشته ای که گدای آیت آبست
بگذار دست و پایت را در شط شعر تازه کنم
گویی ای رسول رحمت
خسته از سفر طایف برگشته ای .....
بادغیس افغانستان
سحرگاه 27 اسفند 96 خورشیدی
موفق باشید