قانونِ خدا
زیرِ اقیانوسی از ماهی
گیاهِ گوشتخواری بود
که تناول میکرد از ماهی
او نمی رفت به دنبال شکار
پابند بود
به پای خود می آمد برای خورده شدن
به قدرِ نیازِ جسم اش ، ماهی
چهره ی بسانِ گُل اش انگار،
جهازهاضمه بود
انگار، بدنش پُر از سِنسور بود
بر اثر کوچکترین تماس ،
بازمیشد و بلعیده میشد
یکایک ماهی
یکروز دو ماهی
یکی مادر و یکی بچه
می گذشتند ز کنارش به تسامح
بلعیده شد جلوی چشمانِ مادرش ،
بچه ماهی
فقط آن ماهیِ مادر، با دیدنِ آن صحنه
از اعماق دل به دلسوزی ، کشید آهی
ولی او خشم نیاورد به طبیعت
به قانونِ خدا
مادر، رضا داد به قانونِ طبیعت
حتی قدرِ ذره ای ، اعتراض نکرد ،
به قانونِ پُرمغزِ خدا
او پذیرفت خیلی راحت
همه داغ اش را
اوچه راحت روان شد به استمراری ،
ادامه ی راهش را
رفت و تا زمانِ مرگش برسد
زندگی کند
تا به شادی چند صباحی بعد
دوباره باز بپیوندد ،
به روحِ رنگارنگ و زیبای ،
بچه ماهی
مادرمحو گردید ، به میانِ سیل همنوعان
همچنان رو به تکامل
گم شد ، درمیانِ آنهمه ماهی
بهمن بیدقی 99/5/6