پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ خوابستان شاعر بهروز صفاجو
|
|
دخیل سبزمان بر شاخه انجیر میپوسد
|
|
|
|
|
روشن کن ای ستاره , شمعی به شام غریبان
|
|
|
|
|
شب است و بستر سردم درون التهابی سرخ
شب است و روح من در پنجه های اصطرابی سرخ
دوباره از ورای خوابها
|
|
|
|
|
من صلیبی شوم را بر شانه های زخمی ام
چون مسیحا میکشم تا انتهای شام خویش
|
|
|
|
|
باز همینکه رو به من پنجره باز میشود
عطر ستاره میزند بر تن من هوای شب
|
|
|
|
|
لب تشنه ام ,من کویرم, ای ابر ای بغض سنگین
بگذار بر شانه هایم چشمان بارانی ات را
|
|
|
|
|
چه میشود اگر از آسمان سحر نرسد
و درد این شب یلدای غم به سر نرسد
|
|
|
|
|
تو سبزی مثل بارانی ترین اندیشه های من
شکوه آیه هایی روشن از ذهن خدای من
|
|
|
|
|
همیشه در رگ شب این بهانه جاری بود
که خون عشق تو هم چون ترانه جاری بود
همیشه در عطش لحظه های خاموشم
|
|
|
|
|
صدایم کن صدایم کن ببر از چاله های شب
مرا تا رنگها تا انبساط گرم آبی ها
|
|
|
|
|
عمری زده نقش خویش بر آب دلم
|
|
|
|
|
کسی نه مثل خدا پشت واژه های دعا
کسی که حس حضورش چقدر آسان بود
|
|
|