رباعیات
عمری زده نقش خویش بر آب دلم
انگار نشسته روی گرداب دلم
روزی که صدای عشق بیدارم کرد
ایکاش که مرده بود در خواب دلم
------------------------
آمد به حیات شب گرفتارم کرد
در آینه ای سیاه تکرارم کرد
ایکاش بمیرد آن مسیحا نفسی
کز خواب قشنگ مرگ بیدارم کرد
-----------------------
میرفت و فقط به شب دعایی خوش بود
انگار زخواب ناکجایی خوش بود
وقتی که به گرداب خدا می چرخید
تنها دل او به ناخدایی خوش بود
-------------------------------
من را به سراب تشنگی هایم برد
دستی که به قلب سادگی هایم خورد
یک لحظه نشست تنگ تنهائی من
یک عمر مرا به دست افسانه سپرد
------------------------
یک شعله پر از شراره دوستت دارم
مثل شب پر ستاره دوستت دارم
هرچند جویده ای دلم را ای عشق
با این دل پاره پاره دوستت دارم
---------------------
ایکاش شبی دوباره تکرار شویم
از این من و تو همیشه بیزار شویم
هر شام به خواب عشق افتیم و سحر
با بوسه یک ستاره بیدار شویم
------------------
منشور به نور و مو به انگور خوش است
چوپان به نی و لنگ به تیمور خوش است
چون مرگ و حیاتی که به هم می پیچند
با عشق تو نیز حفره گور خوش است
----------------------
اینقدر بیا که یکه تازی نکنیم
خود را به گناه خویش راضی نکنیم
تا وسوسه در کنارمان می رقصد
با , دختر پاک عشق , بازی نکنیم
-------------------------
عمری که تورا بود به ناچار گذشت
بختی که مرا بود نگونسار گذشت
هرکس که به خنده خوان ماندن گسترد
لختی به طمع نشست و غمخوار گذشت
-------------------+
خورشید نیازی نیست عاشق باشد
مثل من و تو کور حقایق باشد
با اینهمه سرخ و زرد و آبی که در اوست
ننگ است ثناگوی شقایق باشد
-----------
زردی زده در هوای جالیز بیا
آبی شده از مرثیه لبریز بیا
چندی است که رفته سبز از خاطر باغ
ای عابر کوچه های پاییز بیا
-----------------؟
حالا که دلت از عشق خالیست برو
آلوده فصل خشکسالیست برو
اویی که سرانجام تو پیدا کردی
مثل خود ما وهم و خیالیست برو
-----------------------------------
صدبار به کام دوزخت جستم عشق
یکبار از این سقوط نشکستم عشق
صدبار دگر هم که بیفتم غم نیست
من , گربه مرتضی علی , هستم عشق
-------------------------------------
بسیار زیبا و دلنشین بودند