ای تن به شب داده در من , رویای پایانی ات را
هرگز نگیر از تن من , عطر گلستانی ات را
هرگز نگیر از من ای رود, ای خواب یخ بسته در من
از این تن تشنه زادم , امواج طغیانی ات را
فصل تو آغاز من بود, فصلی برای شکفتن
همپای شب ها سرودن , جشن چراغانی ات را
فصل من اما شکستن , تقویمی از تشنه ماندن
تا نشکند زخم تقدیر , قلب بیابانی ات را
اعجاز دست کدامین , رویا به چشمان من ریخت
که اینگونه بر قلب من زد, نقش سلیمانی ات را
دستی که از خاک خورشید , از نور و از کهکشان بود
دستی که پوشانده بر من, تنپوش کیهانی ات را
ای تن به شب داده در من , ای حجم یخ بسته در خاک
با دستهایم بپوشان, تندیس عریانی ات را
لب تشنه ام , من کویرم, ای ابر ,ای بغض سنگین
بگذار بر شانه هایم , چشمان بارانی ات را
بگذار در چشم سردت, تا فصل دیگر بمانم
همرنگ یک قصه باشم, خواب زمستانی ات را
فصلی غریبانه خواندی, ای تن به شب داده در من
لبریز کن در صدایم , آواز پنهانی ات را
----------------------------------------
غزلی ناب و زیباست
دستمریزاد
موفق باشید