بشنو موسی که چو از نیل به دربار برفت
بره از مهر و محبت به دل گرگ برفت
ناگهان صید به دلش از تب مادر بشدش
توله ی گم شده اش صید به یاور بشدش
دو زبانی بکشیدش به سر و پا و خمش
بکشیدش به بغل جان و دم و آه و سرش
گرگ مادر ز پس بره گرفت از نیشش
تاکه راهی بشود سویی گرفت از پیشش
روبه دربار خودش در دل خود سرگردان
بره ای نازک و خوشمزه گرفت در دندان
آنچنان شاد شد از مهر خودش بر طعمه
همچو توله بگرفت در دَم خود از لقمه
بره را ره به سلامت بنشاندش دربار
چو نگاهی به سر و روی گلش در کردار
بره از فرط عطش زیر دم گرگ غلطید
شیره ی مادر گرگش به دو پستان گردید
مادر از شوق نهان بر دل خود تاب نداشت
هر چه در قاعده اش بود به افکار گذاشت
شیر گرگ بره ی میش جان دادش
هرچه در جام دلش بود به بره دادش
لعبت آن دُرِّ صدف دانه ی شیرین چو نگین
لعنت آن بره ی گرگین صفت هانش تو ببین
لعبت آن بره نازک چو پر گل تو ببین
لعنت آن شهد پر از خون چو مزیدن تو ببین
این حکایت ببر از ماه و بمان چون خورشید
به نگاهی بنگر سوی سما چون چوشید
گرگ افسرده که در ذات خودش دد باید
ناگه آن مهر و محبت ز دلش سد یابد
ماهرانه به در از غیب الهی چو عطوف
مادرانه ز سر حب که نگاهش چو رئوف
آنقدر مست و سر از پا تهی از مهر شفق
به نفسها و به نوشیدن پستانه ی دَم بره علق
ادامه دارد...
امیرعباس معینی ( بیت الاسرار )
زیبا سرودید 🌺