روبه از جان خودش روبِه دیار گرگان
تا که آدم بشود در پی او سرگردان
آدمان سر به هوا در پی روبه به جهان
ناگهی دید کسی گرکی در لانه خود تن به نهان
روبه از پی که گذشت سوی همه گرگانند
اینک آن آدمیان در پی روبه! که نه و گرگانند
آن کمین در بر لانه بگرفتند به جحیم
بنشاندن به درِ هیمه و آتش به حمیم
گرکان ناله کنان مادر خویش در نامند
هرکه از دور بیامد به چماقی چو سرش در دادند
مادر از دور بیامد همه ی جان خودش
بگذشت و به فغان در پی هر آن خودش
آنقدر کوفتن آن شعله به جان مادر
که نهان غیب شد از مهلکه خان مادر
مادر از سلطه ی آنان به سطوح آمد و رفت
آنچه در لانه بُدش را به خدا داد و برفت
در نگاهی به عقب ریش شد آن دل دد او
دل گرفت باور او از طرفی دل سد او
شد چو اهو دگر آن چشم پر از کینه ی او
او برفت باز به سرْ در سرْ از او خیمه ی او
هر شب او زوزه کشان توله ی خود ساز بکرد
از غم گم شدن توله که هر بار به صد بار بکرد
ادامه دارد...
امیرعباس معینی ( بیت الاسرار )