می زنم از خانه بیرون تا کمی
جان بگیرم از هوایی دلپذیر
حالِ پاییز و خیابانی قشنگ
ابرها و رقص باد و برگ ریز
باد می آید وَ جارو می زند
برگ های بر زمین افتاده را
برگ هایی را که روزی بر درخت
سایه بودند عاشقی دلداده را
می شوم چون کودکی خندان و شاد
همقدم با برگ های رنگ رنگ
زرد و نارنجی و قرمز خشک و تر
شاد و زیبا مثل یک شهر فرنگ
کودکی ها را به فالی می خرم
می روم تا جیغ و داد مدرسه
می چِشم آلوچه های با نمک
می شود تکرار باز این وسوسه
پرسه هایی در خیابان های شهر
تا بچرخم لا به لای خاطرات
هر طرف رو میکنم جای تو هست
کافه و قلیان و قهوه ،منکرات
می نشینم روی میزی با دوچای
در کنار حجم تلخی ها و درد
روبرویم هستی اما خیره ای
بر دو فنجانی که حالا گشته سرد
نم نم باران دوباره می زند
بر تن لخت درختان جوان
هر کدام از دردهای کهنه را
می کنم در اوج دلتنگی نهان
شیشهٔ چشمانم از باران پر است
دست هایم خالی از آغوش گرم
پچ پچ سنگین ابر و رعد و برق
می کِشد از روی من تنپوش نرم
پای سروی "پونه" ای می لرزد از
وحشت طوفان بی رحم خزان
می کنم چتر سرش دستان خود
تا بماند از بالاها در امان
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─