دوشنبه ۷ خرداد
|
|
رُخم از هجرِ تو دلدار،ببین نم زده است
|
|
|
|
|
به پیچک های قلبم تا گل پیوند میاری
|
|
|
|
|
در خلوتِ نادیده ی خدا!!
جمهورِ بی خدا
صد پرده بهتر از
مرد و زنِ ریا
|
|
|
|
|
می پرورانم هر روز با خون دل نشانت
آری درختی از عشق با عمر جاودانی
|
|
|
|
|
به نام خدا،خدایی که جان آفرید....خدایی که خلقش به سویش آرمید
|
|
|
|
|
چون من از همه
دی دی دی دیوانه تر بودم .
|
|
|
|
|
باتوسبزمیشودجهان من
مادرعزیزمهربان من
شوق توست شوق دیدن توکه
شعرمی چکانداززبان من
|
|
|
|
|
از آب وضوی خویش روی چمنت می ریزی
|
|
|
|
|
آه جيران! تو كه معشوقه ي شاهنشاهي
خبر از شاه بياور به غلامان گاهي
بادبادك شده بازيچه ي كودك هايي
|
|
|
|
|
خوشا بحال دلت ، خوش شود به نیم نگاهی
|
|
|
|
|
به سر حد جنون او را کشاند؟
به جزمن
|
|
|
|
|
در برم
پا به ماه
مست نگاهت آمد...
|
|
|
|
|
می درخشد در دو چشمت شب شفق های شمال
من تو را آیینه ام،دریای الوان می شوم
|
|
|
|
|
با همین دفتـــــر، همین خودکار آبی...روزگاری
بعدها این خطّ ِ من، می ماند اینـــــجا یادگاری
|
|
|
|
|
ز سقف آسمان پر وانه مي ريزد
به روی باغها دردانه مي ريزد
|
|
|
|
|
شدم لیلی...
که شیرینِ دلت باشم
شدی مجنون...
امّا
|
|
|
|
|
هر زنی زن نیست
گاهی هم زنان مرد میشوند
|
|
|
|
|
اگر چه شعر مفاخر به کام چون عسل است ...
|
|
|
|
|
من به شبهای خودم می دیدم...
|
|
|
|
|
مناعت طبع را از شیر جنگل بیاموزیم
|
|
|
|
|
خیامٌ مولانا"حافظٌ سعدی....
|
|
|
|
|
بازهم آمد زمستان باز آمد برف شادی
من ولی لبریزم از سرمایه ی بی اعتمادی
من ولی لبریزم از بغض غر
|
|
|
|
|
نه بودا نه هندی نه زرتشتی ام
|
|
|
|
|
بعد از تو حواسم را به دورترین جا پرت میکنم
روزی به دستت خواهم اورد با خدا شرط میکنم
میسپریم به خدا
|
|
|
|
|
پیری آمد به سراغم قلمم لرزان است چکنم لحظه پیریست تنم بیجان است
|
|
|
|
|
آبروئی که مرا هست زاحسان تو هست
در دلم روشنی از نور درخشان تو هست
|
|
|
|
|
وصف مکرر شده ای میوه عناب من
زیره به کرمان ببرد این غزل ناب من
گر بِنهی سر ز وفا بر طَبَق سینه ا
|
|
|
|
|
وابسته ی دخترانه های من نشو
|
|
|
|
|
شعر تشیع جنازه جهت مراسم ختم
|
|
|
|
|
چشم؛گودال سیاهی که در آن افتادم...
|
|
|
|
|
بباران آب نیسان را و بنگر بر دمن امروز
که خاک و باد و بارانت ثمر بر جان من دارد
|
|
|
|
|
دست دل رو شد و رازش پیدا
همه کس قصه ی او میداند
عاشقی را نتوان انکارش
همچو مه در شب ابری ماند
|
|
|
|
|
گفتم این آینه سنگ است چراآمده ای؟؟
خواب چشم توقشنگ است چرا آمده ای؟؟
|
|
|
|
|
وقتی سکوت حال مرا بیصدا گرفت
غم دست و پای خاطره های مرا گرفت
شکیبا شهیدی
|
|
|
|
|
یک روز از خواب بیدار میشوی و میبینی همه ی انسان هایی که روزی قسم خورده بودند تا ابد کنارت میمانند
|
|
|
|
|
ﺑﯿﺎ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ .. ﺗﺎ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ..
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣَﺮﺩﻡ ..
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ
|
|
|
|
|
پس از فصل ها نوشیدن از ابی اشکان...
دفتر شعر اشکان ملک پور
اشکان_ملکپور
ashkan_malekpour
|
|
|
|
|
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﻡ
ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺳﺨﺘﻪ ..ﻭﻟﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺧﺮﯾ
|
|
|
|
|
دیونه حالا که رفتی حالت دیدنی شده
گریه هات و اینکه نیستی شندینی شده
|
|
|
|
|
رها ...نه مهره های تخته نردیم
به ضرب انگشت دوران غرق دردیم
زمستان را نمی فهمیم ؛ یعنی
در آغوش
|
|
|
|
|
ستاره های آسمون نشونی تورومیدن
شایدتورویاهای دورمن وتوروباهم دیدن...
|
|
|
|
|
دویی آمد یکی را سرنگون کرد
آن الحق گفته سر را در جنون کرد
|
|
|
|
|
خلقت از روزِ اَزل آمد از اسرار پدید
از همان دم که خدا صحنهء دوّار کشید
|
|
|
|
|
چشمخشکیدبهراهیکهرسدخواهانی
کو در آن لحظه٬ زلیخای خریدار٬دریغ
|
|
|
|
|
به نام خداوند ناز آفرین
و یک سوی دیگر نیاز آفرین...
|
|
|
|
|
برق نگاه عدم درک متقابل معلم افیونی ام ،
مرا به عزلت آخرین نیمکت کلاس کشاند .
|
|
|
|
|
همون چشمای سردرگم
منو تااوج غم برده
|
|
|
|
|
دل از من می بری وقتی خیال انگیز می آیی ..
|
|
|
|
|
تو نیستی و من از فراقت شعر میگویم
|
|
|
|
|
چقدر چشم بدوزم به صبح فردا من...
نشسته ام به کناری غریب و تنها..من
شکیبا شهیدی
|
|
|
|
|
من از ميان تار تار گیسوان خود
.
|
|
|
|
|
دیر رسیدم به یاری که عمری عاشقم بود
|
|
|
|
|
روزی که او را دیدم را دیدم ...
|
|
|
|
|
به دنبال قسمت
سیمرغ سوارم در هـــوا روان به سوی قسمتم
آن قسمت خــوابیده ام یــــــا قسمت گم گشته ا
|
|
|
|
|
میفروشه فردا رو به آدمها.......
|
|
|
|
|
دلنواز است صدایش چون صوت قرآن
آسمانی با بغضی پنهان
مملو از مهر و محبت
با یک دنیا سخاوت
صدایی
|
|
|
|
|
می دهی قلب مرا با عشق خود بازی چرا
دیگران نازند اما تو طنازی چرا
|
|
|
|
|
دست های من برای چیدن تو دیر کرد
میوه ی ممنوعه ی من قسمت ابلیس شد
قصه های بی شماری دارم اما پیش
|
|
|
|
|
شعر هايم خواندني تر ميشوند...
|
|
|
|
|
لبخند می بنده دلم
یخ می زنه تو آینه
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
دیشبگریستم
غریبانه بادلم
|
|
|
|
|
در میان عاشقانت عاشق زارت منم
بادلی سرشار ازعشقت گرفتارت منم
|
|
|
|
|
یِه فنجون خالی،اُتاقی كِه سَردِه
یكی تویِ شِعراش،پِی تو میگَردِه
شَبا تو خیالِش ،موهاتو میبافِه..
|
|
|
|
|
وقت آن است که پیراهن شب باز شود
جستجوهای من وماه من آغاز شود
|
|
|
|
|
دریغا از جهان آن قهرمان رفت زیر رفسنجان گلی از گلستان رفت
|
|
|
|
|
تو حال این روزام و می فهمی
حالا که آغوشت زمستونه
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
دورم از خودم
در این روزهای خوب
|
|
|
مجموع ۱۲۴۳۶۱ پست فعال در ۱۵۵۵ صفحه |