نخستین پک سیگار
در کودکی ام
آنقدر با خط کش فلزی وسترن ژرمن ،
به کف دستان کوچک انسانیتم ، کوبیدند ،
که طعم درد فراموش نشدنی آن را ،
هنوز زیر ناخنهایم احساس می کنم ،
برق نگاه عدم درک متقابل معلم افیونی ام ،
مرا به عزلت آخرین نیمکت کلاس کشاند .
تو فکر میکنی اشک چشمانم ،
از بوی بخاری نفتی بود ؟؟
نه !! مسیر اشکهای دیرینه ام بر کویر گونه ،
روایت از تاریخ تظلم دارد .
هر روزه پس از درس چوپان دروغگو ،
برای شنیدن صدای زنگ آخر ،
به تیک تاک ساعت مچی معلم مجازی ام
گوش میدادم .
گریز از ادبستان تعلیم کذائی ،
زیباترین لحظه ی زندگی ام بود .
هنوز به بلوغم ، راه زیادی بود ،
که نخستین پک سیگار تیر را ،
بر روی اولین صندلی آرامش سینما سانترال
از سینه ی آهم فرو رفت .
پسرجان
. . . . . . .
آقا پسر
. . . . . . .
بلند شو
. . . . . . .
بیدار شو
. . . . . . .
فیلم شب روی شیلی ، تمام شده است .
هنوز پژواک آهنگ
میکیس تئودوراکیس را
در صدف گوشم
می شنوم .
باقر رمزی باصر
بسیار زیبا و خاطره انگیز