دوشنبه ۲۰ اسفند
یک روز... شعری از مهرناز
از دفتر شعرناب نوع شعر نثر و انواع آن
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵ ۱۱:۰۲ شماره ثبت ۵۳۰۵۲
بازدید : ۷۸۴ | نظرات : ۶
|
|
یک روز از خواب بیدار میشوی و میبینی همه ی انسان هایی که روزی قسم خورده بودند تا ابد کنارت میمانند ترکت کرده اند...
یک روز به خودت می آیی و میفهمی انسان ها آنقدر فراموشکارند که حتی لحظه های ارزشمند عمر خودشان که در کنار تو سپری کرده اند را توی سطل گذر زمان زباله کرده اند و حال دیگر اسم تو را هم به یاد نمی آورند...
یک روز سرد زمستانی وقتی بالش خیست را محکم در آغوش گرفته ای,
به این فکر خواهی کرد که کسی که با دیگری دست در دست دیدی همان کسی است که تو را از خلوت تنهایی ات بیرون کشید و با ادعای دوست داشتن با سر در پی هوس های بعدی اش تو را ترک کرد...
شاید یک روز هم به دوستانی فکر کنی که با اسم رفاقت آمدند و با رسم معرفت های فراموش شده رفتند...
آری جان من
یک روز میرسد که آنقدر زخم میخوری
که میفهمی روی حرف هیچ بنی بشری حساب باز نکنی.
دل خوش نکنی و دل نبندی...
انسان ها به همان سرعتی که به تو نزدیک می شوند در پی امیال بی پایانشان از تو میگذرند و دور میشوند.
حتی اگر تو همه ی زندگی ات را به پایشان ریخته باشی...
#مهر_ناز
|
نقدها و نظرات
|
درود بانوی گرامی سپاس از لطف و حسن نظر شما 🌹🌹🌹 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خاطره انگیز