يکشنبه ۱۵ مهر
|
|
ومن چون پرنده ای
بی آشیان
تا به ابدیت در کف دستان
|
|
|
|
|
چشامو رو همه بستم
تو جز من همه رو دیدی
نباید اینو میگفتم
نباید اینو میشنیدی
|
|
|
|
|
کوردم،
ساڵیانی ساڵە،
وەڵاتەم لە نێویانی کۆڵبندم هێلانەمە و
لە کۆڵ دەکیشەم!.
|
|
|
|
|
طغیان نکن من را همین تلاطمِ مویت بس است /بر بوسه یِ بی رحمِ تو صد خونِ فرهاد است ، بس است
|
|
|
|
|
شکوهِ این مُغستان را نکن باور که حاشا کن
|
|
|
|
|
چه زیبا گفته اند، فقر را نباشد قید و شرطی
|
|
|
|
|
این شعر در ستایش خداوند متعال سروده شده است.
|
|
|
|
|
هذا من فضل ربی...اللهم عجل لولیک الفرج
|
|
|
|
|
کاریکاتوریستِ ماهر،
به حالتِ اگزجره ، کشید عکسم را
|
|
|
|
|
به این دل گفتم به چی هستی هراسون
به چه غصه ای هستی گریون
|
|
|
|
|
قطعاً وجودت نازنین اکرام خواهد شد
چشم و چراغ انجمن اعلام خواهد شد
آهوی وحشیِ جوانِ آرزوهایم
در بی
|
|
|
|
|
ای دل نبودم من برایت صاحب خوب حلالم کن
|
|
|
|
|
سبب همنشینی ما...
زنیست بسیار زیبا!
|
|
|
|
|
تو، با منِ دلدادهی دیوانه، چه کردی؟
با این منِ سرمست ز پیمانه، چه کردی؟
مقصودِ تو ویرانیِ دل بود،
|
|
|
|
|
شک که می خندد دلم بازیچه ی غم می شود ....
|
|
|
|
|
بو گئجه گویلر اوخور یکسر ملکلر دف چالار
کِل چکرلر حوری لر دنیانین اهلی کف چالار
|
|
|
|
|
قصیده ای از قدرت الله حاجی پور
نام : چه شد
چــه شــد آخــــر گــــره را باز کردی
چو کبکان
|
|
|
|
|
عشق اگر چه روشنایی می بخشد ولی روشنایی آن مانند آتش است که با سوختن همراه است.
|
|
|
|
|
میزدی حرف و من
محو آن چهرهی زیبا و قشنگِت بودم،
و نمیدانستم
ساقی چشم تو آرام و مُدام
باده
|
|
|
|
|
یک روز در انتظار دلی آرام
در کوچه های شهر پریشانیم
هر چه میگذشت می دیدیم
که چقدر پوچ و بی جانیم
|
|
|
|
|
چه فرقی میکند در گور باشم
و یا همواره لال و کور باشم
زمانیکه خدا هم رفتنی شد
چرا من بنده ی دستور
|
|
|
|
|
راویام یک التماس ناروای حال لنگ
|
|
|
|
|
بیتاب تر از رگبار
بسانِ سیلی مرگبار
|
|
|
|
|
در آن چشمان زیبایت دو دنیا عشق می بینم
|
|
|
|
|
در عجب این پرنده در قفس
خود به آرزوی پرواز هیچوقت به جان خود ندید
|
|
|
|
|
گفت از سرم افتاده ای
باید کنی خود چاره ای!!!
|
|
|
|
|
من خاری هستم؛
بالای کوهِ آدوین
|
|
|
|
|
بعد تو کابوس دیدم، رنگی از رویا نبود
|
|
|
|
|
لبم کبود تب شده، خضاب تر نمی شود"
شبم سیاهِ غم زده ،عذاب تر نمی شود*
چگونه فکر کرده ای، مریض تو
|
|
|
|
|
عمر خوشی های دلم همواره کوتاه است
|
|
|
|
|
خراب کن پل های پشت سرت را
|
|
|
|
|
یک عمر نشد از قفس غم شوم آغاز
|
|
|
|
|
سالار رضایت شده این قلب تهمتن
|
|
|
|
|
✍️تصنیف سرا: م.مدهوش
(❣️Everheart)
🎧 دکلمه : بانو هستی احمدی🌸
|
|
|
|
|
امشب پهن کرده ام
سجاده ی بغضم را...
|
|
|
|
|
که گفته قسمت ما بوده در خزان باشیم
|
|
|
|
|
شب و موسیقی باران، چه احساس دل انگیز
دلم را می برد با خود، صفای باد پاییزی
|
|
|
|
|
مرا با تو خطر کردن از این دنیا گذر کردن
نمی ترسم از آن و او چرا باید سفر کردن
من از غم ها نمی ن
|
|
|
|
|
در خاطرم از تو آیه دارم ای عشق
|
|
|
|
|
ای شاخه خشکیده تنهای بهار که به نامی بدی نام برایت گذرند
|
|
|
|
|
در وقت سحر، نسیم صبحگاهی به باده ما آمد
از یار خبر آورد و بوی عشق افشاند
آن صبح که خورشید بنهاد ب
|
|
|
|
|
🌼 تا بدیدی بهتری از من، تو برفتی بی صدا🌼
🌼هر چه من اصرار کردم، تو نکردی اعتنا🌼
|
|
|
|
|
یک لحظه بیا روان شناست باشم
با حس جدا، روان شناست باشم
...
|
|
|
|
|
عروس حجله ی عشق است دختر احمد
|
|
|
|
|
بر دستانم داغ
بر رخسارم
آتشی از شوق
بر خاطراتم
خطی از پیغام دوست
بر آستین پیراهنم
نقشی از دس
|
|
|
|
|
میان این تابلوی بسیار موهوم ،
حالیم نشد زین طرح انتزاعی
|
|
|
|
|
امشب مرا سر به هوا کردی و رفتی
|
|
|
|
|
می شکند
در گلوی شهر
بغض پوسیده ی شب!
|
|
|
|
|
فرایندعشق
چه زیبا بر دل من می نشیند طعم لبخندت
مبارک باد با طعم عسل این گونه پیوندت
...
|
|
|
|
|
ابر بارنده به دریا میرفت
اشک چشم تر ما بود
که به یغما میرفت
فصل پوسیدن برگ
بود پاییز هزار رنگ
|
|
|
|
|
گرهی کور پر از دغدغه فرداییم
|
|
|
|
|
هرگز کسی نداد بدین سان نشان بورس /
گویی که لقمه است جهان در دهان بورس
|
|
|
|
|
حس گناهم میدهی کز خود گریزانم کنی
هم بشکنی قلب مرا درخود تو ویرانم کنی
غافل ازین هستی که من غر
|
|
|
|
|
و دُرست...
درد من و تو،
و دُرست...
جنگ ما و شما
|
|
|
|
|
یاد آن خوبی ز من هرگز نرفتش تا ابد
کم نهادی تا به یک بودن، کنم یک از دوصد
|
|
|
|
|
خدا کند
تنهایی، مرا "بی تو" باور نکند...
|
|
|
|
|
بهار در بهار را نگاره ای
شکفته ام بدون استخاره ای
|
|
|
مجموع ۱۲۶۹۶۶ پست فعال در ۱۵۸۸ صفحه |