دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
|
|
عشق بی پایان من، یار بی گمان و ظن
در بند دل توام، هر دقیقه هر زمن
|
|
|
|
|
به امیدی شدم همی شاگرد استاد
ز دل شعری بگویم یاران کنم شاد
|
|
|
|
|
کشیدم، در خیالم، نقشِ مبهم
از احساسِ روان، در سینه هردم
|
|
|
|
|
ای که دور از من به بازوی رقیبان خفته ای
یک نفر هرشب به تنهایی خمارت می کشد
|
|
|
|
|
باید ببندم گُلوَنی را دور پیشانی
رنگین ببافم خرمن جو گندمی ها را
در آسمان ماه بلند آغوش وا کرده
|
|
|
|
|
دیگر نه ماه، آدم یک لاقبایی را
مثل من به خانه راه می دهد
نه چاهی اهل دل، مرا پناه!
|
|
|
|
|
من بر این گمان و باورم که شعر بی دروغ/قدکشیده و نفس کشیده با فروغ...
|
|
|
|
|
دو گیسو شانه زد از عطر نعنا دلبر ما
به خون رنگین نمو ده نسرت ما
دلبر ما
|
|
|
|
|
در معرکه ی عشق نفس می گیرد
|
|
|
|
|
سلام علی ال یاسین
الهی عظم البلا عجل لولیک الفرج مهدی عج تعالی فرجه شریف
دنیا کلاس درس ماهاست
|
|
|
|
|
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
|
|
|
|
|
تا وقتی کنارت نفس میکشم
تا وقتی کنارم نفس میکشی
|
|
|
|
|
درمقابلِ اینهمه اهمال ، فقط بود ،
بهانه تراشی
|
|
|
|
|
در مطلع یک صبح قشنگ
زیر رگبار تب خاطرهها
درگشودی و قدم بگذاشتی
بر بلندای شب فاصلهها
دستم بگرفت
|
|
|
|
|
گویی کافر شده ام میانه این جماعت پند و اندرز
|
|
|
|
|
به شیرینی گفتار تو سوگند
رخت را باغ خوش منظر ندارد
گل عاشق تو شیرینی تو نازی
صفایت را بهار تر ن
|
|
|
|
|
آنقدر نام تو در تمام شهر بارید
|
|
|
|
|
چشمان تو راست گفت که من عمل کردم
|
|
|
|
|
بیا وز راه عشقش باز گردیم *ک این فرموده خونین دلان است...
|
|
|
|
|
یه حرفی یه عمری ته این گلو،
نشسته و می ترسه فریاد شه...
سری که همیشه به پایین بود،
همون بهتر اصلا
|
|
|
|
|
شکر می گویم خرم هیکل درشت با برنحی من نمی گردم خوروشت
|
|
|
|
|
ستــــــــون آسمــــــــــان هـشـتــمــیـنــی
رضا جان حجت عرش و زمینی
تو در ایران و ما بی تو غریب
|
|
|
|
|
گر ز جان برفت جان جهان بجوی
|
|
|
|
|
من صبحگاهان در مرغزاران شعر می خوانم . می روم تا گم شوم در مه
|
|
|
|
|
با ترنم باران دوباره خواهم رست.
|
|
|
|
|
مستجـاب الـدعــوه از الطـافِ رب
از خـــدا دارد مقـــامش بـی گمـــان
دستِ مهــرش مظهــرِ مهـــر خــ
|
|
|
|
|
عشق تو معجزه قشنگ زندگیم شده
|
|
|
|
|
خسته ام ازین منجنیق های سخن
|
|
|
|
|
مشکلات گاهی صمیمی می شوند گاهی غریبه
|
|
|
|
|
تویی که واژه نوازی وگرنه...
|
|
|
|
|
تو ای نزدیک ناپیدا
تو روی منی اما
خودم را من نمیبینم
|
|
|
|
|
باید گریخت؛ از هجومِ چندش ناکِ چلپاسه هایِ در دِثارِ بشر
|
|
|
|
|
چقدر در بغضم
شعر فروخورده از خون اشک می غلتد روی کاغذ
|
|
|
|
|
آنقدر فاصله افتاد میان من و تو
که اگر دوخت کنند کل زمین کافی نیست ...
|
|
|
|
|
پیوند یک سکوت با فریاد شبیه کدام احساس خواهد بود؟
|
|
|
|
|
در آستانه ی این فصلِ سرد و سیاه...
از لابلای انگشتانِ سرخ رنگت
نور می تراود.
و در انقراض روزهای
|
|
|
|
|
ما بهر دشمنان وطن پل نمی زنیم
در پشت هر الاغ کسل جل نمی زنیم
پروای کس نداریم و در کشور خود ایم
|
|
|
|
|
چه رویایی که دیگر خسته از تقدیر دلگیرم
|
|
|
|
|
با کمان ابروانش قصد جانم کرده است
لشکری را عشوه هایش از نفس انداخته
محسن ملکی
۲۳/۱۱/۱۴۰۱
|
|
|
|
|
دلم به یاد تو گِرید ، خودم به حال خودم ….
|
|
|
|
|
برادرجان بدقت بين كه آسايش به هرفردي نمي سازد
|
|
|
|
|
برف راه را بسته بود
آن مسافر خسته بود
|
|
|
|
|
تا دشنه ای در سینه ای بنشیند و جانی بگیرد
هر خون که ریزد بر زمین احساس تاوانی بگیرد
|
|
|
|
|
خنده میزد سادگی در چشمهای روشنش
صد خیابان می پرید از انعکاس ساتنش
|
|
|
|
|
دلی به نرمی بنز و زبان چو پیکانی
|
|
|
|
|
خیال تو گل سرخی ست در دستانم...
هنوز عطرش باغ نیلوفری احساسم را نوازش می دهد ...!
|
|
|
|
|
یک طلوع روشن و یک صبح زیبا مال تو
|
|
|
|
|
سٌرخی لبت ، مست میکند دراکولای پیری را
غرورم نمی گذارد ، رژ لب سیاه می آید به تو
|
|
|
|
|
تغییرات اقلیمی
هان ای تغییرات اقلیمی،که هر دم حالی به حالی میشوی،مثل این جندههای زمینی
درست است
|
|
|
|
|
از نو همین غزل را
با یار می سُرایم
|
|
|
|
|
فال نیک روزگار بر پیمانه مِی است
هر جا میخانه یابی به نیکی گُذرد
|
|
|
|
|
میگشاید راز انبان و سعادت میدهد
نور و نیکی را به جای ظلم افشان میکند...
|
|
|
|
|
یه روز وقتی
میونِ دلتنگیات
یاد گذشته های دور و کردی
یاد دو دست مهربون
که روزی
میگرفتی
تو با
|
|
|
|
|
تو زیبایی ولی زیبایی ات انگار کافی نیست
|
|
|
|
|
نیست در جان من، نقشی جز تو
جهانی ساخته ام از تو
|
|
|
|
|
چه بیزارم از این
حال و هوای سرد برفی....
|
|
|
|
|
...گلبوتهی نوبهار من بودی تو
|
|
|
|
|
یک غزل+ یک دوبیتی+ یک دلسروده
|
|
|
|
|
قصه با موی پریشان تو دارم روز و شب ....
|
|
|
|
|
آوایت...
صمیمانه ، محبت را به دل ارزانی می دارد .
آنقدر از صبوری و مهر تو سروده ایم
که دیوان عاشق
|
|
|
|
|
نه پای رفتنی دارد، نه روی ماندنی دارد
چگونه سر کند قلبی ، که درد دشمنی دارد
|
|
|
|
|
یادت همیشه دارم ،چیزی اگر ندارم
|
|
|
|
|
کاش می شد مرا کسی درک کند
|
|
|
|
|
شغلم فقط مستی ست
شغلم نیست باده فروشی
|
|
|
|
|
ای همدم شبهای من دنیای من آرام جونم
بی تو در عذابم و میخوام کنار تو بمونم
|
|
|
|
|
خدا به شاهد است سیگاری نیستم
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۶۹ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |