غزل:
در گروهِ عاشقی، نامِ تو را، اد کردهام؛
هر کسی، غیر از تو را، از راسِ آن، رد کردهام…
پرتپش، رویت، تمرکز کرده قلبِ عاشقم؛
گو که جز تو، با دگر، اعضای دل، بد کردهام…
اسمِ تو، سرفصلِ واژه واژهی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کردهام…
با تو اعضای گروهم، میشود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کردهام…
تو، توانِ دل شدی، در جذرِ قلبِ عاشقم؛
در ریاضیِ دلم، مهرت، مشدّد کردهام…
جزر و مدّ شورِ دریای عطش، پیوسته تو؛
سوی خود، همواره دریای تو را، مد کردهام…
اوج میگیرد، مدام امواجِ دل، با یادِ تو؛
مهرِ تو، جاری به سینه، بیش، از حد کردهام…
با تو خوبِ خوب، میگردد، تمامِ «حسّ جان»؛
بودنت، در سینهام را، عشقِ سرمد کردهام…
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)
***
دوبیتی:
تو و حالِ پر از، «احساسِ مبهم»؛
تمامِ لحظههایت، غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل میچشی آن را، دمادم؟
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)
حرف دل ادبی:
خودم را گم کردهام، میان دلواژههای خستهای؛ که از دفتر شعرم چکّه میکنند.
خودم را گم کردهام، درون واژههای شکستهای؛ که روی بغض دفترم پرپر میزنند.
خودم را گم کردهام مابین «حسّ غریبی»؛ که از قلمم تراوش دارد.
منِ من، پیدا نمیشود انگار؛ بدون حضورِ نابت ای دردآشنای دیرینهام!
منِ من را با کمی «احساس»، به من برگردان؛ ای باورت جاری، در سرزمینِ سینهام!
منِ من، تنها، با تو شکوفا میشود، تا همیشهی مهر...
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
عاشقانه های زیبایی بودند
عمرتان سرشار از عشق و شادی باد