دوشنبه ۱۸ تير
|
|
سبز بودی ؛ خو گرفتم ؛ خواستم باتو بمانم
|
|
|
|
|
و در بر میگیرم سکوت تنهایی را
و دور میشوم از دنیای سینمایی
|
|
|
|
|
قَدِر آخشامی گلیب حق طرفیندن یِئره نور
کیم نه آنلار قَدِر آخشامینین الهامی ندور
|
|
|
|
|
آسمانم ...زمین سر سبزی
آبی ات پاک و ساده بی رمزی
|
|
|
|
|
ما ، خواب گزار خویشتنیم
در نواله صبحدم
|
|
|
|
|
دلش را خون گرفته بود ، مَشتی قاصر
|
|
|
|
|
دلتنگم امشب شانه ات را دوست دارم
|
|
|
|
|
هرچند ز شوقت نرود خواب به چشمم
با مستی آغوش تو بیگانه ام امشب
|
|
|
|
|
گلوله آخر
و شقیقه ام
که در نبض غوطه ور است
شلیک ناتمام ماند
شاعر در شعر آخرش
جان سپرده بود
|
|
|
|
|
چشمانش امانِ دلم را بریدهاند
|
|
|
|
|
بخوان...
بخوان درد همنوعت را در اشعارم!
|
|
|
|
|
ما کشتگان عشقیم , با خویش در جهادیم
|
|
|
|
|
دوستت دارم ولی بگذار باشد در دلم
|
|
|
|
|
خدایا روزیم کن در جهان همراهی نیکان دنیا را
به نیکی شان جلایی بخش در این روز قلب پرتمنا را
|
|
|
|
|
چون نبی امر ولایت بر نهادش وانهاد،
نیست در عالم به جز تحت ولایش خطّهای
|
|
|
|
|
مجنون توام لیلیِ تبریزیِ من
|
|
|
|
|
وقتی که دزدان شعور،
شبانه به مخچهٔ ما،
دستبرد زدند
و کلاهمان را بردند
|
|
|
|
|
چه کسی خیس شد !
یا که دید ؟
بی شک آنکه باران خواند ، فهمید
که شقایق چه گلی است
می رم امشب
تنها
|
|
|
|
|
گل و گلدان گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
من آن شمع ام که میسوزد ولی پروانه ای در کار آتش نیست
در این جیحون پرازخون مژگانت نشان از تیر آرش
|
|
|
|
|
شهادت مظهرِجوانمردی تسلیت
|
|
|
|
|
همیشه و همه جا دیده ام فقط او را
به چشـم می بینم انعکـاسِ جـادو را
|
|
|
|
|
درد دل کن که نماند به دلت دلتنگی
|
|
|
|
|
حریرپوشان رضوانی ،
خطِ مشیِ خویش را ، از گُل گرفتند
|
|
|
|
|
خداییش چِشای بابات عقابُ مفلس میکنه
|
|
|
|
|
یک آسمان حسرت
میچکد
از نگاه خورشید
بر تن خستهی قالی ها
پنجره اما
دل به دیوار داده است
|
|
|
|
|
یا رب از جامِ وجودت بر همه وجدان بده
|
|
|
|
|
خیمه روی باورهادرکلام فیل هواکردن
پیروزی بی سرانجام
|
|
|
|
|
لطفا بیاوباخودت شادی بیاور...
|
|
|
|
|
فاصلهاندازی هنر آدمیزاد است...
|
|
|
|
|
کلید در باغ را
خودم دیدم؛
خدا...
|
|
|
|
|
آسمان تیره بغضش را شکست
دل به کنج شانه ی این خاک بست
|
|
|
|
|
دلم تنگ تماشای نگاه توست در هر پلک
خودت حال دلم را درک کن وقتی که او تنهاست
|
|
|
|
|
تو که لبخند میزنی به دیگری بزار برو
توی آغوش منی واسش چه پرپر میزنی بزار برو
تو که آرامش من بو
|
|
|
|
|
گـاهـی درمـانـگـران ؛ بـیـمـارانِ
" خـودبـین و مـنیّـت هـستنـد "
اغـلــب پـزشـکـهـای کـشـورم ،
|
|
|
|
|
شعر مربع
ز غمهـا رهـــاکن خودترا دلـــــــا
رهــــاکن کهگرد
|
|
|
|
|
روزتندیس زمین را که نوازش می داد
جیر جیرک ها.....
|
|
|
|
|
اهل هنر خالق فرزانگی است
عقل گهی سایه دیوانگی است
|
|
|
|
|
هی نگو تبریک این سال جدید
هی نکن غم روی این اندوه ما
عیـــد نـــوروزِ بـدونشِ کـوفتــم!
احســـن
|
|
|
|
|
شمشیر از نیام بر کشید
زره ای از جنس پولاد بر تن کشید
بر اسب پر اصالت
رو به سوی جنگ با احساس کرد
|
|
|
|
|
جرئه ی جام می و دیدن رویت جانا / کرده لبریز مسرّت ز شادی ما را
|
|
|
|
|
شرمنده ی اشک های کوثر شده ایم
|
|
|
|
|
صل الله علیک یا مرتضی علی ...
|
|
|
|
|
زندگی
سیروسفر درباغچه اکنون است
|
|
|
|
|
چون از تو امید بربگیرم ای عشق؟!
|
|
|
|
|
هرشب هوایت می کنم دلدار من
می سوزم و تو می دهی آزار من
|
|
|
|
|
باز
بر تن کرده
کهنه پیراهن عشق
|
|
|
|
|
و پروانه پریدوغیرتش گل کرد و با آواز
به نجوا خواند صد شعر وترانه نرم چون رویا...
|
|
|
|
|
به شوخی مَرکب اش را ،
میگفتند ، فُرغون
|
|
|
|
|
شام قدر است و به قدر کرمت محتاجم
|
|
|
|
|
خندههایم بعد او، مشهور در هر دو جهان
شد بهاران از حضورش فصل پاییز و خزان
|
|
|
|
|
ای دوست بیا تا که توانی مانده ست
|
|
|
|
|
چشم وا کردم و دیدم تو کنارم هستی
|
|
|
|
|
کمی عاقل تر از آنم که تسلیمِ دلم گردم ..
|
|
|
|
|
غم بهزاد ز غم های دگر افزون شد...
چه کند با غم عشق تو و غم های دگر
|
|
|
|
|
مادر من می گفت:
«با دلت عاشق شو؛
عاشقِ آن که زبان دل تو میداند،
و تو را میفهمد،
که همین فهمیدن
|
|
|
|
|
سجده ای کن باز بر عمق چاه
|
|
|
|
|
پشیمان میشوی.؟
می روی تو من نگاهت میکنم
میرسد روزی پشیمان میشوی
درد تنهایی خمیرت میکند
از ن
|
|
|
|
|
وحشت زده یک خرگوش را غیر ممکن پنهان مکن
|
|
|
|
|
کهکشانها اندر این عالم پی هم گشته اند
تا ز پی بذر بشر را کشته اند
بی شمار عالم پی عالم رود
|
|
|
|
|
بعد تو مِن مالِمون چی لیوه رسوا مَندُمه
جورِ بی گم کرده دا ،وا هول صحرا مندمه
|
|
|
|
|
و پارو میزنم، دیوانه وار
به دریای چشمانت...
|
|
|
|
|
شاعری با فاز مثبت ، نول می خواهد چه کار !؟
|
|
|
|
|
_فراموشی گرفته ام انگار!
تمام اداها و خنده های تو را؛
تک تک
برده ام از یاد...
|
|
|
|
|
محبوب من ای رشک برانگیز ِ بهوشان
بگذار که من هم برسم، غالیه پوشان
|
|
|
|
|
نه بُلهَوسم نه بز دل و بیعارم
|
|
|
مجموع ۱۲۵۱۹۴ پست فعال در ۱۵۶۵ صفحه |