مادر من می گفت:
«با دلت عاشق شو؛
عاشقِ آن که زبان دل تو میداند،
و تو را میفهمد،
که همین فهمیدن
ضامن رابطه است»
چشم من امّا حیف،
چشم دل را میبست
و پی رنگ و رخ و
ناز و اداها میرفت،
تا تو پیدا شدی و
چشمِ دلِ من وا شد،
من تو را خوبی بی شر دیدم
من تو را درک مکرر دیدم
سنگ و معیار همه زیبایی
با تو در خاطر من معنا شد
تو زبانِ دل من میدانی
هر چه را با قلم کهنهی دل
چون کتابی بیخط،
مینویسم به شبِ چشمانم
خط به خط میخوانی
تو همانی!
تو همانی که مرا میفهمی...
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
خیلی هم عالی..
ولی بنظرم ضمیر توش زیاد بود.. بهتر نیست یه بازنگری کنید؟..
درود بر شما
شاد باشید