محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 15 ارديبهشت 1403
26 شوال 1445
Saturday 4 May 2024
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
شنبه ۱۵ ارديبهشت
🌹من در خیال ماندنت ماندم ولی.........
ساز غزل با دل من کوک نیست
دلتنگیِ به تنگ آمده بود
از عقربه ی ساعتی که...
می روم ، همراهم نیستی
می آیم ، نزدیکم نیستی
رویا نیستی
حقیقت نیستی
قطعا فکر آشفته ی منی که همچنا
عیدانه ایست، بلکه بگیرد به فال نیک
ای معتمد، تو را به خدا زودتر ببر
در دست ابالفضل، عَلَم بود حسین بن علی را
در دست حسین بن علی آخته امّا علم شاه
آمد بهار و نغمه ی دل آه می خواهد هنوز
نمی دانم چه می بینید ، دلم بس تنگ می بینم
با تمام زخم هایم روی پا هستم هنوز
و باز برگ درختان توت بارانیست
باور از بودنِ خود سیر شود می میرد
باید برای قلب پرنده دعا کنیم
دیگر حوضی نیست تا برایت شکوفه ی لبخند بگیرم
روی ریلِ زندگی لَنگِ قطارِ بعدی ام
میتوان با اخم تو یک جنگ را آغاز کرد
میراثم از مخیّله، تاجی ز خارهاست
در رگ رگِ جوانی من میدود زوال
🌹کاش آن لحظه که چشمم به تو افتاد🌹
چون درختِ بی زبانِ زبان گنجشک ،
یادگاری مانده بر تن ، جای چاقوش
بر در، تو چرا ماندی؟ برخیز بیا در بر!
گر نیابی مرهمی زخمت به اب دیده شور
مثلبارانیبهاریتاشودغمازتودور
نور چشمیغرق تاریکی نخواهم،
گر نالۀ بی کسان شنیدی مردی
زنجیرِ هوس اگر دریدی مردی
بی منّت اگر به دادِ مرغی ناکام
در سیطرۀ قفس،
هها با جانِ خود دور از رخِ جانانِ خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جانِ خود کردم
طبیبم گفت در
و مرگ هم
نمی تواند مرا
به انتهایم گره بزند...
تا که ساقی از در میخانه رفت
شوق پرواز از دل دیوانه رفت
دراین سکوت شب شکن
سجاده چون مُسَکنی ست ، تب شکن
گذشتی از من عاشق به آسانی......
گویند که شیراز تمنای بهار است
ما از تبار حس و هنر شعر و شبنمیم
خوشا دمی که به غیرت غرور برخیزد
در باور من شنبهی آغاز تویی
هنوز
سرانگشتانم
تو را
به خاطر دارند...
✍️ترانه سرا: م.مدهوش(❤️Everheart)
🎧دکلمه : بانو هستی احمدی☄️
صبرم تا به کی باده نوش سحرت باشم
تا ۳
وقتی دنیا تمام می شود....
نه نغمه لر چیخیر، زامان بویوندا
تاریخ میضرابی ینن، تاری چالاندا
دیرگاهیست که دستت ؛به سرم شانه شده
من گفته بودم دوستت دارم؛نگفتم؟؟!
ما را به چشم دل نگر
فـــارغ ز آب و گل نگر
لای کتابات یه وقت یه پرنده نمرده باشه...!
حالا که شکست این دلم, ٱسوده خاطر میشوم
با این پاهای خسته ام, امشب مسافر میشوم
در قعر چاه ظلمت ویل نخواستن
نائل شدی به ذلت نیل نخواستن
من گم شدم در آخرین بیتی که هرگز نسرودی
من آدم و او همدم بدخوی نبود
هابیل چو قابیل بدین سوی نبود
این مَه، شبِ مهتاب ندارد شب او
نیمی گُل
افکارِ خوشی میگذرد در سر من
گفت: «پنجره را باز کن...»
...
چقدر پروارشده کفر،
اما ایمان ،
طفلکی تازگیها ،
یه پوست و استخونه
قصد دل کندن ندارم از تو امّا بی وفا
بر بلندای دار
ققنوس می شود بیدار...
ز شوق پنجره بگشا که می زند باران ...
با رفتن تو پای دلم می لرزد
من که پابند حیا بودم، ندایم نعره شد
پاسخی هرگز نیامد، مهد آن محیا کجاست؟
منم آن فروغ شمعی، که به آرزو گسستم...
و خدا شد به خلق دست به کار
ناگهان از زمان آینده
نامه ای از زمین رسید به او
شاعری با زبان آینده:
یک کمی از خلوتت بیرون بیایی بهتر است
مدتی است این چشم عاشق، خیره مانده بر در است
...
بوی تن تو
پَر می کشد
به آغوش سرد خواب هایم
که دنیا فانی است فانی
در این دنیا نمی مانی
از سکوت مردم بیدار ضربت خورده ایم
مجموع ۱۲۳۸۲۴ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک