شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ سپيد شاعر حسن عباسي
|
|
دلتنگیِ به تنگ آمده بود
از عقربه ی ساعتی که...
|
|
|
|
|
آینه کدر شد
آنقدر که ندیدنت را آه کشید
|
|
|
|
|
دوست دارم
دوبیتی چشمهایت را
|
|
|
|
|
تو از دریا
و از جنگل سرسبز و زیبا
به هنگام شکوفه بارانِ گیلاس ها
زیباتری...
|
|
|
|
|
قبل از تو
بهار تنها یک فصل بودf
|
|
|
|
|
باور نمی كند
سنگی كه روزگاری تکیه گاهم بوده
که از بام این شهر
زاغ سیاهت را چوب می زدم
|
|
|
|
|
مترسک های مزرعه ی ما
دیگر دوست کلاغ ها شدند
|
|
|
|
|
نگاهم كن
در امتداد " تو " ايستاده ام...
|
|
|
|
|
کاش
دست هایت را
به آب بزنی...
|
|
|
|
|
موهای شب را
گره می زنم
به...
|
|
|
|
|
به اندازه ي هزارسال دلتنگ توام
|
|
|
|
|
فرقی نمی کند،
چه امروز
چه فردا
و یا چندین سال بعد...
از لحظه ای که رفتی،
|
|
|
|
|
تو از دریا
تو از جنگل سرسبز و زیبا
و دوشیزگان شهر به هنگام شکوفه باران گیلاس ها
زیباتری...
|
|
|
|
|
چقدر دير كرده است آمدنت!...
|
|
|
|
|
تو
دوست داشتني ترين پيچكي هستي
كه ...
|
|
|