سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پدرم درخت‌ها را می‌شناسد

        شعری از

        حسن عباسي

        از دفتر سپيد نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۵۳ شماره ثبت ۱۰۷۹۶۰
          بازدید : ۱۷۲   |    نظرات : ۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        پدرم درخت‌ها را می‌شناسد
        بچه که بودم
        به جنگل می‌رفتیم
        و پدر برای دوشيدنِ گاوها
        به سُراغِ درخت‌هایِ شيرده می‌رفت
        پایِ‌ درختی بلند
        دست در دست‌هایش می‌گذاشت
        لحظه‌ی بالا‌رفتنش
        خدا پایین می‌آمد
        تا پدرم را در آغوش بکشد
        تا دست‌هایِ درخت رها نشوند
        و…
         
        پدر، روزیِ حلال را
        از بالایِ درختِ سر به فلك‌كشيده می‌چید
        پايش كه به زمين می‌رسید،
        قلبم برمی‌گشت
         
        پدرم، خود درخت است
        تكيده اما محکم
        شاخه‌هایش سبز
        و ریشه‌اش عمیق…
         
        در سينه‌ی من درخت‌هایی سبز شدند
        كه با پدرم سخن می‌گویند
        آری، پدرم زبان درخت‌ها را بلد است.
         
        حسن عباسی
        دلنوشته
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۹:۰۸

        سلام و درود

        عالی و ارزشمند خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        زیبا و باشکوه خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        لحظه‌ی بالا‌رفتنش از درخت
        خدا پایین می‌آمد
        تا پدرم را در آغوش بکشد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک


        پايش كه به زمين می‌رسید،
        قلبم برمی‌گشت سرِ جایش… خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        پدرم زبان درخت‌ها را بلد است. خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عليرضا حكيم
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۹:۴۹
        درود
        پدرم روضه‌ی رضوان به درختی بفروخت خندانک
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۳:۴۵
        به به احسنت
        تصاویرش را دوست داشتم خندانک خندانک
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۹:۰۸

        🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۹:۵۸
        بعثت پیامبر مهربانی ها

        پیابر صلح و دوستی مبارک
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۹:۵۹
        سلام. بزرگوار
        بسیار زیبا قلم زده اید
        احسنت بر شما
        مسعود آزادبخت
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۳۴
        سلام‌و احترام جناب عباسی ادیب
        شعر زیبا و با تصویری بود
        جای دیگر نظرم را گفتم‌
        برقرار باشید
        خندانک خندانک خندانک
        مهدي حسنلو
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۳۴
        سلام
        جناب عباسی
        عالی بود
        و پدر هم زیباست خندانک
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۳۰

        و پدر برای دوشيدنِ گاوها

        به سُراغِ درخت‌هایِ شيرده می‌رفت

        پایِ‌ درختی بلند

        دست در دست‌هایش می‌گذاشت

        لحظه‌ی بالا‌رفتنش از درخت

        خدا پایین می‌آمد

        درود
        سپید عالی و زیبایی بود
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5