دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
|
|
پای وطن در کفش بیماری
توصیه های خوب تکراری
|
|
|
|
|
مَلِکا دست تو نازم که چه پر آمده ای
به فراسوی رخ دختر لر آمده ای
نه که باور نشود باغ مرا خو بکنی
|
|
|
|
|
چای ریختم نوش جان بکن سرد میشود
|
|
|
|
|
قلم که تحفه ای از شعر تازه دربرداشت
به احترام تو از سر کلاه را برداشت
قدم گذاشت به صحن تو ، صحنه
|
|
|
|
|
میگی دوسم داری ولی با تردید
میگی عاشقمی ولی با تهدید
میگی با منی ولی با دیگرونی
چرا غرور این مرد
|
|
|
|
|
دراین بی سامانی ،سامان نمی بینم
|
|
|
|
|
به نفس کشیدنت عادت کردم
با این دل دیوانه رفاقت کردم
|
|
|
|
|
بر خورده ام میان دسته ورق های زمانه ایی که حکم از آن توست...
|
|
|
|
|
گاهی هیچ راهی
جز رفتن
هموار نیست !
|
|
|
|
|
زهر ذکری بود بالامقام استغفرالله ست
به هر دردوبالایی هم دوااستغفرالله ست
نجات جان تو هم ازکوید ا
|
|
|
|
|
خبرت هست که چون معجزه ای تازه کند
عطر آغوش تو این جان فروریخته را
گر رسد مژده ی وصلت شرر تازه ده
|
|
|
|
|
معذورم بدار از تسبیح ومهرپیشانی
|
|
|
|
|
عاشقی باشد دوای درد من/بوی گیسوی تو باشد نمک بر زخم من
|
|
|
|
|
خورشیدی
که عاشق زندانبان خود شده
|
|
|
|
|
خدا را هرچه سنجیدم،خدایی غیر از این نَـبْود
خدای دیگری گر بُد ، طریق ملک بر هم ز
|
|
|
|
|
شيرم استاده در اين محشر خشك
من و آدم شده ايم دود از مشك
|
|
|
|
|
مردمهمهدرخانهاند
لیلیکنارقبرمن
|
|
|
|
|
آنکه ازعشق اش چو شمع ،
بی تابم و لبریزم و میسوزم تویی
|
|
|
|
|
ما از غمِ دوری تو دیوانه خطابیم...
|
|
|
|
|
آرام شُدن به لطفِ خوداِرضایی
|
|
|
|
|
بی توویرانم،مراجانی بده
گیج و سرگردان،مراراهی بده
تب تو،به بندبند وجودم میرسد
جان من دودستت،ر
|
|
|
|
|
با خودم گفتم که چیزی نیست یادم میرود
|
|
|
|
|
بيا برقصيم و به عاقبت مستي مان نيانديشيم...
|
|
|
|
|
ونگاهت به نگاهم می گفت ،
که چه زود خواهی رفت
کنار تو تنهاتر شده ام در باور
|
|
|
|
|
آن زمان که نتواند درست راه برود
دوباره عاشق میشوم
|
|
|
|
|
تو چه میدانی ز من؟!
در پس مرد شدنم، هزار مردن بود
هزار سوختن!
تو چه میدانی ز من؟!
در پس این لبخن
|
|
|
|
|
در خلوت چشمه ،
نشسته بر شاخه ای
کرمِ شب تاب
|
|
|
|
|
همه در گفتن احساس به هم لال شدیم
دل ابراز نداریم ، که ابراز کنیم
پُرِ امید نشستیم و فقط لاف ز
|
|
|
|
|
حال من خوب است با حال تو
ذره ذره عمر و جانم مال تو
|
|
|
|
|
آه هر شب ناله می آید ز کوه بیستون
بس که شیرین دور گردیده است از فرهاد ما
|
|
|
|
|
دیگر آن دیوانه ی اهل نرفتن نیستم
|
|
|
|
|
چند سالیست چراغ خانه ام خاموش است
|
|
|
|
|
شبی وهم است،سکوتی بحث بر انگیز
دلی در تار شب ، میپیچد از گیس
|
|
|
|
|
لب ات به دانه ی یاقوتِ سرخ می ماند
که گفته در شب یلدا انار هم باشد ؟
|
|
|
|
|
هزار خنده عشقت خراش جلوه شورم
دمی نفس زکه جویم که مانده در ره دورم
|
|
|
|
|
گه دیدهای که نام تو در نیکنامگان
بی آنکه خود دخیل شوی ثبت میشود
|
|
|
|
|
میپرستم تو را لحظه ای
آه یادم آید که تویی
تو شدی بُت ،دل با عشق تو کافر شده است
|
|
|
|
|
ماييم و طپش
با او كه د لــي صـبـور دارد
ما ييم و سري كه شور دارد
|
|
|
|
|
همه بر خاک سپید و جامه ی پاک سپید
|
|
|
|
|
طراوت بهار می دهد روح آدمی را نوازش
لحظه ای زخود رها شوی و گیری آرامش
|
|
|
|
|
اوج تو در غروب زيباست...
نه غروب تو ، در اوج...
|
|
|
|
|
بی وقفه فروردین ما دی می شود
عمر گران هم رایگان طی می شود
گر بگذرد بر ما به غفلت روزها
بهتر
|
|
|
|
|
آمدی دل ببری دل بتکانی به درک
پشت پا خورده مرا دور برانی به درک
|
|
|
|
|
رقص بكن در سما راقص رقاص ما
صبر بكن صد صبا صابر صبار ما
|
|
|
|
|
ما در اين دايره ي ملك جهان بي خبريم
بي حساب رصدش1، سر به برون در نـبريم
|
|
|
|
|
خوبِ من
فرصت کم است حرفی بزن
شیشه ی تنهاییم را سنگ زن...
|
|
|
|
|
صاحب رستوران با گارسون ،
کل کل اش شده بود
|
|
|
|
|
من انسانم
یا به گمانم درختی پربارم
ملکه کندوی سرشار ز عسلم
و یا زمینی کشاورزیم
من انسانی خوشبخت
|
|
|
|
|
به مهر و محبت خداوند هرگز شک نکنم از سوی انسان های پست و حقیر .
برا رسیدن به رضایت خداوند باید از گ
|
|
|
|
|
بی وفایی را ز که آموختی چشم سفید مه رو
که عقل جرات نگاشتن بی انصافی بپروراند
|
|
|
|
|
همه مي گويند؛...
باران مرا ياد تو مي اندازد...
من امّا مي گويم؛...
باران..........
|
|
|
|
|
بـا دیـدن تـو قـلـب مـن افـتـاده بـہ دام ...
|
|
|
|
|
قسم به نور
آینههام
چشمهای تواَند
|
|
|
|
|
هوا روشن شد وروز شد
قلم خسته در بین انگشتانم
خوابید !
کلامی وجمله ای از نوک آن نچکید ،
|
|
|
|
|
مبادا که تاریخم کنی و مرا به افسانه اندازی
بی تو نقطه سر خطم بی هیچ پایان و سرآغازی
|
|
|
|
|
خنده دارم بر لبم اما نه از آن خندهها
|
|
|
|
|
کشتی ارباب امشب تک سوار ویژه دارد
ناخدا با لیلی خود گل ترین گل واژه دارد
مطلع ، نام علی عا
|
|
|
|
|
مرا آرام بخوان
آااااخ که ... نوشته هایم از خستگی چقدر درد میکند...
|
|
|
|
|
کابوس اشباح.چرخه ی زندگی و مرگ .عدم عبرت آموزی انسان
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۱۴ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |