دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ رويا شاعر رويا هاشمي
|
|
خورشيد شو از ميان دريا برخيز
ناجي شو _ُ در پياله ام مرهم ريز
اي روح بلند عاشقي وصل به تو
مو
|
|
|
|
|
می گويم جان شیرینم؛...
بيا برای دو روز هم که شده دنیا را بپیچانیم...
سفری بتراشیم و رؤیاهایمان را
|
|
|
|
|
این باغ كه در حصار غم خوابیده
بی تاب شده خزانِ خود را دیده
|
|
|
|
|
و من چه تنها...
چه غريبانه اينجا ايستاده ام...
روي خط سي سالگي...
|
|
|
|
|
خسته ام...
خسته از افكاري كه نه تاب غم دارد؛ نه شادي...
|
|
|
|
|
به کجای این سرزمین سفر کردی...
ای یار نام آشنای من...
|
|
|
|
|
مرا خيال تو بي خيال عالم كرد...
همه خيال مني زودتر برگرد...
|
|
|
|
|
سالی که گذشت سالی متفاوت بود...
|
|
|
|
|
از كدامين پنجره مرا فرياد مي زني...
اي صدايت نهايت دلدادگي...
به كدامين افق خيره شدي...
كه برق نگ
|
|
|
|
|
بيا برقصيم و به عاقبت مستي مان نيانديشيم...
|
|
|