يکشنبه ۹ دی
اشعار دفتر شعرِ مزینان نامه شاعر علی مزینانی عسکری
|
|
برای رفیقی که زندگی در زبان و کلامش شعر بود...
|
|
|
|
|
سیاسی نیستم و منتقدم و نجوایم فقط با اوست...
|
|
|
|
|
با من تو بمان گر که دلی یک دله داری
|
|
|
|
|
حیف از وقتی که فریب خوردیم...
|
|
|
|
|
گاهی در پاییز شاعر می شوم
|
|
|
|
|
به آنان که از نام شهید می ترسند..
|
|
|
|
|
از تو می گویم!
نجوایم همه برای توست
|
|
|
|
|
با نام حقیقت چه خطاکار شدند
|
|
|
|
|
نازنینم که تو باشی غم هجران فسانه است
|
|
|
|
|
صبر زهرا و نگفتن دردِ پهلو بر علی
اشک ریختن نیمه شب از دیدگان افسانه نیست
|
|
|
|
|
بعد از مرگم همه خواهند فهمید کیستم
|
|
|
|
|
من نه فرهاد که مجنون تر از مجنونم
|
|
|
|
|
به لاله های پرپر شده دانشگاه آزاد
|
|
|
|
|
در هیاهوی زمان
دل من چه بی قرار
|
|
|
|
|
این روزها دل شکستن هنر است
|
|
|
|
|
با من مگو حدیث وصل هجرانم آرزوست
|
|
|
|
|
به نام خیر خواهی و مسلمانی
گرفته تیشه ای در دست
|
|
|
|
|
به زادگاهم کویر! این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است.
|
|
|
|
|
بلرزد دل به امیدی و اشک از دیده می بارد
ربوده بوسه ای شیرین و امیدوار می میرم
|
|
|
|
|
پس از گذشت 10 سال و 102 روز از زمان کشتار اول قانا که در نتیجه آن بالغ بر 105 نفر از غیرنظامیان بی
|
|
|
|
|
دلم شادی دل دوستان را می طلبد
|
|
|
|
|
دل به دنیا بفریفتیم و به یک جامه ی نو
نه در اندیشه که اینجا به چه کار آمده ایم
|
|
|
|
|
برسان فرشته ی حق به علی سلام ما را
|
|
|
|
|
کجایی ای عزیز ای ول که من آرام نمی گیرم
|
|
|
|
|
از غنچه ی لبهای تو من خاطره دارم
|
|
|
|
|
برای نوزادی که اکنون 25 ساله است...
|
|
|
|
|
عشق آیینم
صفایش مُهری است
|
|
|
|
|
هر آنکس دل شکستن شدمرامش
به والله جایگاهش جز درک نیست
|
|
|
|
|
در این خاموشی و تنهایی ام تنهاترین شاهد تویی
خواهش می کنم ای دل
فقط فریاد نزن رسوایی ام کافی
|
|
|
|
|
سخن بر نقد گر گویی برایت زندگی تنگ است
|
|
|
|
|
تو عجب در پی این معرکه هستی خموش
این چنین ساکت و آرام نباشد مرام
|
|
|
|
|
ای دوای همه دردم تو دگر ناز مکن
چون شفا خواهم و محتاج به داروی تو ام
|
|
|
|
|
هیچ فریادی نمی تواند مرا به ایستادن فرا بخواند
|
|
|
|
|
یکی سرمست جاه است و یکی مفتون سیم و زر
یکی هم نان جو در سفره اش قوت تماشایی است
|
|
|
|
|
ز حاکمان مجوی ره سعادت خویش
غرور نکرده رحم بر صغیر و کبیر
|
|
|
|
|
همه جا دل به دل آن دل جادوی تو دارم
|
|
|
|
|
آی به غربت رفته ی قریب
نام آشنای کوچه ی حبیب
زنجیر تافته بر دستان باد
با من بگو
راز آن
|
|
|
|
|
ای که مظلومه ای و همره مظلوم شدی
شکوه ی ظلم و ستم را به کجا داد کنی
|
|
|
|
|
مکن با این دلم بازی که بازنده زِ آغازم
تویی غازیِ ترکتازی منم مقتولِ میرایی
|
|
|
|
|
گاهی وقت ها من و خدایم با هم شوخی می کنیم من می گویم و او می خندد و چون صدای خنده هایش را می شنوم دل
|
|
|
|
|
رفته به باد فنا هیچ ندارم امید
پرده ی پندار من با همه دینداری ام
|
|
|
|
|
اسیر بند و سوی حور بردند
ندیده روی او از بند رستم
|
|
|
|
|
آی خدا می دانی
من و داداش و آبجی هایم
همه محتاج به دستان پدر
|
|
|
|
|
در گذرگاه عبور نور
در میان آتش و خون
مرد بود و قهرمان می رفت
|
|
|
|
|
گفتم که ای دلدار من،ای مونس و همراز من
امشب تویی چون جان من، یارا تولایی شدم
|
|
|